File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

everything is okay

| Tuesday 17 September 24

یه وقتایی اتفاقات از دستم در میره، یه وقتایی می‌شینم بدترین سناریو های ممکن رو تصور میکنم. یه وقتایی دلهره های اضطراب اوری میگیرم.. 

خیلی چیزا با مرور زمان فراموش می‌شن و از بین می‌رن، حتی بهشون فکر هم نمیکنی. وقتی وقتی اون حس عجیب کل وجودت رو میگیره..وقتی قلبت مضطرب میشه می‌فهمی دوباره دارن برمیگردن. یه جنگه بین قلب و مغزت.

چیزی که زمان تونسته بود از ذهنم پاکش کنه ولی از جسمم نه. دلم نمیخواد هیچوقت دوباره اون شکلی مضطرب بشم. ارزششو نداره. کاش هیچوقت به 'اگه' های زندگیمون فکر نکنیم و سمتشون نریم. اگه اینجوری می‌شد، اگه اینو میگفتم، اگه برمیگشتم.. دیگه بسه.

هیچوقت نباید برگردی. هیچوقت به عقب برای درست کردن چیزی برنگرد. عوضش مسیر های تازه رو کشف کن و از اشتباهاتت درس بگیر. رو به رو تو درست کن. نه گذشته رو.

 

راستش دیگه حوصله‌ی دراماهارو ندارم، دیگه نمی‌کشم و کافیه برام. 

واقعا بچه بازی به نظر می‌رسه، چیزی که من فکر میکردم با جوابای بقیه فرق داشت. من نیومده بودم چیزیو عوض کنم من فقط میخواستم خودم حس بهتری داشته باشم. به هرحال دیگه بسه. 

 

قصد دارم دوباره تراپی رو شروع کنم، این دفعه برای خودم. برای شناختن بهتر خودم و شخصیت خودم. دفعه‌ های پیش از توصیف کردن خودم فرار میکردم و ربطش می‌دادم به مامان و اتفاقات توی خونه ولی این دفعه دیگه نیازی به فرار کردن نیست. میخوام راجع‌به خودم حرف بزنم.

حالم خوبه، ادما دیگه ضربه‌ای بهم نمی‌زنن چون یاد گرفتم که ازشون توقعی نداشته باشم، یه سری چیزازو هم پیش‌بینی میکنم که حواسم جمع باشه. 

وقتی هم که بقیه ناراحتم میکنن حتما بهشون میگم یا حداقل تلافی میکنم.

 

نیاز داشتم مغزمو خالی کنم. روز ناراحت کننده‌ای رو گذروندم. و خوشحالم که تموم شد. امروز نتونستم گریه کنم. الانم دیگه اشکام نمیان. بیشتر گشنمه.

یه روز دیگه تلاش میکنم:)) 

 

بی‌وفایی ندیده‌ام، مسیر بی‌وفا بود

| Wednesday 7 August 24

ما استاد به اتمام نرساندن قصه های لیلی و مجونیم. با ما از نصف راه بودن حرف نزن.

راه های نرفته، داستان های نشنیده و حرف‌های نگفته~

فصل جدید

| Friday 26 July 24

موندم ادامه‌ی صفحات سفید دفتر زندگیمو با چی پر کنم

کی واقعا میدونه.. که بعدش چی می‌شه؟ 

پیام میدم.

| Saturday 13 July 24

من نمی‌فهمم این نباید ها چین، این صدای توی مغزم که مدام جلوی منو میگیره چی میگه؟ خب چرا پیام ندم؟ مشکلش چیه؟ چرا باهاش حرف نزنم؟ چهار ماه تمام هر روز از جلوی چشمام رد می‌شده. عکسای توی گوشیم داره دیونم میکنه.

دلم تنگ شده. چرا پیام ندم؟ چرا باهاش حرف نزنم؟ یه خبر و یه احوال پرسی چیش مشکله؟ از چی میترسی؟ نمی‌تونم به زندگی عادی‌وارم برگردم.

 

Page149

| Thursday 11 July 24

همه مون گند می‌زنیم؛
ما آدمیم

بعضی وقتا حس می‌کنم
من فرای مرزای حماقت گند زدم

تموم چیزی که می‌دونم اینه که
من به حرف دلم گوش می‌دم
و اون همیشه من رو به بهترین سمت‌ و سو ها هدایت نمی‌کنه..

-حرف هایی که کاش می‌زدم

~

| Friday 5 July 24

بودن یا نبودن مسئله این است؛ آیا شریف تر آن است که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات به جنگ برخیزیم. 
مردن، خفتن، خفتن و شاید خواب دیدن آه مانع همینجاست. آن زمان که این کالبد خاکی را بشکافیم، درون آن رویاهای مرگباری را می‌بینیم
ترس از همین رویاهاست که عمر مصیبت بار را اینقدر طولانی میکند.
زیرا اگر انسان یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه می‌تواند خود را آسوده کند؛ کیست که در مقابل ظلم ظالم، تفرعن جابر، تکبر متکبر، درد های عشق شکست خورده و رنج هایی که لایقان صبور از دست نالایقان می‌بینند؛ تن به تحمل دهد. 
تفکر و تعقل ما همه را ترسو میکند و عزم و اراده هرگاه با افکار احتیاط آمیز توام گردد، رنگ باخته، صلابت خود را از دست می‌دهد و به مثابه همین خیالات بلند
 عمر مصیبت بار اینقدر طولانی میشود.

 

 

-شکسپیر 

~

| Sunday 30 June 24

چقدر احساساتم تغییر کردن، چقدر بی اهمیت شدم. 

از یه جایی به بعد دیگه نه چیزی به خوابت میاد، نه خیالت و نه گوشه‌ی افکارت.

نه حس مشترکی میگیری نه دژاوویی و نه اهنگی هست که چیزی به یادت بیاره.

انگار اصلا چیزی نبوده. یه همچین چیزیه. اصلا یادم نمیاد چند ماه پیش چه شکلی بودم چه برسه به اینکه یک سال پیش.

چنلم پر از نوشته‌ست ولی هیچ جایی از قلبم رو قلقلک نمیده.

بگذریم. خستم. دلم میخواد بعدش همه چی قشنگ تر باشه. 

فاقد عنوان توصیف کننده‌ی حس و حال

| Saturday 22 June 24

تو وضعیتی ام که حوصله‌ی حرف زدن ندارم.. نه دست و دلم به تایپ میره و نه دلم میخواد چیزی بشنوم. الان حال و حوصله‌ی ارتباط با بقیه رو ندارم.

سیصد گل سرخ

| Saturday 15 June 24

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

مارا ز سر بریده می‌ترسانی؟ 

ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم:))

؛

| Saturday 8 June 24

من عهدِ تو سخت سست می‌دانستم
بشکستن آن درست می‌دانستم 
این دشمنی ای دوست، که با من ز جفا آخِر کردی..

نخست می‌دانستم.

-مهستی گنجوی