رسیدیم به خاطرهی شیرین دندون پزشکی.
من از ۵-۶ سالگی به بعد دیگه روی دندون پزشکی رو ندیده بودم و این سری واقعا به مشکل خوردم. دندونم دوران عید شروع کرد درد گرفتن و هی به من میگفتش من نیاز دارم که بریم دکتر و من حتی پولامو هم اماده کرده بودم ولی حدس بزنید کی خدای تصمیمات یهوییه؟ بله من. مثلا من قرار بود نوبت دندون پزشکی بگیرم ولی نمیدونم چی شد سر از موبایل فروشی در اوردم و خیلی یهویی و رندوم یه ایفون ۱۶ خریدم. برای دندونم ۱۲-۱۳ تومن کنار گذاشته بودم و با پولش شارژر و کاور و این چیزا خریدم:)) بقیهشم.. امم- گفتم که من خدای تصمیمات رندومم. بگذریم. چونکه من کل کارتمو سر گوشی خالی کرده بودم دیگه پولی برای دندون نداشتم و جالبه که دندونمم دیگه چیزی نمیگفت و تابستون گذشت. رسیدیم به تیر! به فاجعه.
دندونم عفونت کرد و من بگا رفتم. به نظرم توصیف خوبیه از دردش و داروها که قوی بودن و اینکه فشارم افتاد و سرم زدم. بگایی همینه دیگه. و اره اون لحظه داشتم فکر میکردم کاش به جای گوشی اول دندونمو درست کرده بودم. کی یهو ساعت ۱۱ شب تصمیم میگیره گوشی بخره و خانوادشو سوپرایز میکنه؟ کی به جز من؟ هیچکس.
و چون من اصلا ادم صبوری نبودم در گذشته ( گذشته یعنی ۳-۴ ماه پیش به قبل) حوصله نداشتم خیلی طولش بدم دکتر رفتن رو، سمت خونه مون یه دکتر عمومی بود ( دندون پزشک عمومی) هم عصب کشی میکرد هم پر میکرد عملا همهی کارارو انجام میداد نیاز نبود جدا جدا بری. مثلا اگه خیلی دندونت برات مهم باشه میگردی بهترین دکترو پیدا میکنی ولی من فقط میخواستم سریع تموم شه! ( شد؟ قطعا نه.)
دکتره واقعا خوب بود، مثلا روز اولی که نوبت داشتم و قرار شد فقط معاینه کنه مصادف شد با روزی که یه دستیار جدید استخدام کرده بودن و اون قرار بود کارای پیج اینستاگرام دکتر رو انجام بده. اره ماجرا از همینجا شروع شد. ماجرای بستی شدن من با دستیار های دندون پزشک و حتی خود دکتر.
دکتر گفت میخواد داخل دندونم دارو بذاره و یه کار ۲۰ دقیقهایه سریع تموم میشه ( راست میگفت)
و میدونین سوزن بیحسیای که داخل لثهات میکنن واقعا ترسناکه. و دردناک!!
پس دکتر چیکار کرد؟ من رو تخت دراز کشیده بودم و چونکه من خدای استرسم یعنی از نظر دکتر چون دست خودم نیست. گفت نگران نباش چیزی نیست اولین تجربهی دندون پزشکیته؟ اره اولیشه و تو گفتی فقط قراره معاینه کنی من امادگی روحی و روانی و جسمی دارو گذاشتن داخل دندونم و نداشتممم ( اینارو توی مغزم گفتم)
بعد خیلی اروم و با حالت زمزمه طوری گفت: این ژل بی حسیای که قراره برات بزنیمو برای بچه های ۵-۶ ساله میزنیم به کسی نگی یه وقت. ( این یه راز بین من و دکتر و دستیار هاش و خانوادم و تمام شما خواننده هاست، به کسی نگین که دکتر بخاطر ترسم از سوزن بی حسی اول برام ژل بیحسی زد)
بعدش دیگه من چشمامو بستم و خودمو سپردم به ابزار الات دندون پزشکی و واقعا هم چیزی نشد. فقط نمیدونم چطوری توی اون ۲۰ دقیقه وقت کردم به دکتر بگم چقدر راه رو ساختمونشون ترسناک بوده یا اون برام خاطره تعریف کنه که رفته مسافرت و یا حتی به منشیش اشاره کنه بگه این قدیما مثل تو خیلی لاغر بود الان کلی به خودش رسیده.
اصلا اطلاعی ندارم این مکالمات چجوری شکل گرفته.
دارو باید تو دندونم میموند و بعد برای نوبت بعدی بهم زنگ میزدن. نوبت بعدی افتاد شبی که قرار بود برم سینما:))
تا اینجا دیگه دکتر منو شناخت و منم ترسم یه مقداری- ریخته بود. و دستیارشم که خب با توجه به خاطرات دکتر و اشارهش به دستیارش دیگه یه مقدار حالت خداحافظ عزیزم و بهت زنگ میزنم رو داشتیم.
سه شنبه شب ساعت ۱۱ و نیم فکر کنم قرار بود با دوستام بریم سینما و نوبتم افتاده بود ساعت ۷/۳۰ شب. نوبت عصب کشی که من از عصرش داشتم تلاش میکردم بیارمش روی ۵ چون میترسیدم طول بکشه به سینما نرسم.
مکالمهی من و منشی:
من: نمیشه طرفای پنج باشه؟ اخه من میخوام شب برم سینما نگرانم طول بکشه
منشی یه چیزی تو مایه های: نگران نباش نهایتا ۱/۵ عه به سینما میرسی گفت.
من: اگه کسی نوبتشو کنسل کرد میشه بهم خبر بدین من بیام
منشی: باشه عزیزم
خبر بد! کسی نوبتشو کنسل نکرد و من ساعت ۷/۳۰ رفتم اونجا. ما قرار بود پیرپسر ببینیم و اون خودش عملا ۳ ساعت بود و نگرانی من این بود که دندونم اذیتم کنه و دردش نذاره روی فیلم تمرکز داشته باشم.
خلاصه من میرم اونجا منشی منو میبینه و میگه عه چطوری خوبی؟ رفتی سینما؟ گفتم نه بعد دندون پزشکی میرم. گفت اوکی نگران نباش میرسی.
میرم روی تخت دراز میکشم دکتر میاد و میگه خب پس قراره بری سینما!
و من: ( تو از کجا میدونی) اره قراره برم سینما
دکتر: چی میخوای ببینی؟ و این شد که من برای دکتر تعریف کردم که اره داریم با دوستام میریم میگن خیلی طولانیه و میخوام برسم و اینا
دکتر: میرسی نگران نباش، استرسم نداشته باش
من: باشه ( اصلا یک ساعت و نیم نگذشت چون من حالم بد شد کیه که حالش بد نشه وقتی کلی چیز میز تو دهنته و تو نمیخوای اب دهنت رو قورت بدی؟؟)
دکتر: اینطوری نمیشه، برو سینما
من: چی؟
دکتر: نصفشو اوکی کردم برات، نصف عصب کشیو. الان خیلی ذهنت درگیر سینماست برو سینما بعدا بیا دندونتو اوکی میکنم
من پشمام ریخته بود. اینطوری بودم که یعنی چیییی. تورو خدا کلشو انجام بده من قول میدم که دیگه اروم باشم و اصلا استرس نگیرم و حالم بد نشه.
دکتر: نه تو فکرت پیش سینماست برو سینما.
باورتون میشه؟ دندونمو پانسمان کرد و من برگشتم خونه. با قیافهی بهت زده و افسرده.
چرا افسرده؟ چون این یعنی من هنوزم باید میرفتم دندون پزشکی. و مثلا قرار بود سریع تموم شه.
ولی خب به لطف دکتر سینما خیلی چسبید و اتفاقای باحالی اونجا افتاد. بعد فیلم البته چون پیرپسر واقعا نفس ادمو حبس میکرد. و من چون وقت داشتم و برگشتم خونه و لباسامو عوض کردم و رفتم سینما و اونجا یه سری اتفاقای بامزه افتاد واقعا از دکتر ممنونم. چون یه چیزی میدونست که من نمیدونستم.
پیرپسر خیلی طول کشید و من ساعت ۳ صبح برگشتم خونه، و این خودش یه داستان بامزه جدا داره که اصلا نمیتونم بگمش. نهایتا و غیر مستقیم یکی از بچه های دانشگاه رو دیدم توی سینما و میخواستیم با بچه ها تعقیبش کنیم که نشد و برگشتیم خونه ( کارای دخترونه هه هه )
هفتهی بعدی دندون پزشکی رو پارت بعد میگم.
ولی اتفاقایی که افتاد: دکتر برام اهنگ گذاشت، از کاور گوشیم تعریف کرد، دنبال شارژر گوشی گشتیم و در نهایت دندونم اوکی کردیم.