یه برنامهی شلوغیییی دارم این هفته دارم که نمیدونم چرا انقدر پیچ خورده به هم.
دانشگاه عالی بود، خیلی عالی. خیلی خوشگذشت بعد مدت ها بچه هارو دیدم و کلی حرف زدیم و خندیدیم.
حس میکنم زندگی همینه دو روز استراحت دو روز دوندگی!
من شنبه ساعت ۲ نوبت داشتم ناخونامو لمینت کنم از ترم یک این سالن رو پیدا کرده بودم. کلا من یه جاییو پیدا کنم دیگه مشتری ثابت میشم.
از اون سمت ساعت ۴ کلاسم شروع میشد، به شهره گفته بودم اگه تموم میشه که بیام چون کلاس دارم باید برم دانشگاه. گفتش اوکیه بیا.
خداروشکر سالنشون دقیقا خیابون پشتی دانشگاه بود یعنی پیاده میرسیدم.
رفتم سالن، خب کلا اونجا لاین ناخن کارا بود و مدیریتش با شیرین بود که خیلیی من دوستش دارم و خانم خوشگلیه.
مولود اومد گفتش شهره حالش خوب نبود من انجام میدم کارتو، اتفاقا استوریشو دیده بودم. تولدش بود و نمیدونم چرا هم موهاش سوخت هم ناخنش شکست. دیگه مولود گفت دستش درد میکنه نمیتونه کار انجام بده گفتم اوکی.
کلی هم با مولود حرف زدم بهم گفت قبلا طرحدار انتخاب میکردی، همیشه بلند بود ناخونات جدیدا ساده و کوتاه میزنی چی شده؟
گفتم کمتر سخت گرفتم. گفت جالبه. گفتم اره کلا کمتر همه چیو سخت گرفتم. همیشه سه چهار روز دنبال طرح بودم ولی الان با طرحای ساده ارامش بیشتری دارم، حالم بهتره. خودمم کمتر اذیت میشم.
کلا فقط ناخون نبود من هرکاری میخواستم انجام بدم کلی فکر میکردم و برنامه میریختم که مطمئن باشم بینقص پیش میره. و اذیت کننده بود.
رفته رفته خودم اروم تر شدم و تصمیم گرفتم ساده بگیرم. انقدر خودمو اذیت نکنم.
ناخونم تا ساعت ۴ طول کشید و من ۱۰ دقیقه به کلاس دیر رسیدم و اگه من قدیم بودم بخاطر کمالگرایی کلی اذیت میشدم که چرا دیر شد و متنفر بودم از اینکه دیر برسم کلاس.
ولی به چند تا غر توی پیوی دوستم اکتفا کردم و بعدشم رفتم سرکلاس. اذیت کننده نبود. و چیزیو هم از دست نداده بودم.
بعد کلاس رفتیم مال و یه اتفاقایی اونجا افتاد- فقط میتونم بگم قشنگ داشتم لذت میبردم از شروع این ترم.
دوباره دانشگاه، دوباره جزوه نویسی و خب روانشناسی رشتهایه که باید کلی سرکلاس حرف بزنی، دوباره ارائه! دوباره استادایی که مغزتو جا به جا میکنن و دوباره خل و چل بازیای دانشگاه! عالییی. عاشقشم. عاشق تک تک این لحظات با بچه هام.
و اره این هفته هفتهی شلوغیه، میتونم پیشبینی کنم که این دو ترم قراره اتفاقای جدید بیوفته.
هم از لحاض تحصیلی و هم بقیهش چون من قراره جا به جا شم و برم توی خونهی خودمون که اون یه شروع جدید دیگه برای منه.
من واقعا خوشحالم که دارم این لحظات رو کنار بچه ها میگذرونم و خدا رو هم شکر میکنم چون هم تابستونم قشنگ بود و هم سال جدید. حس میکنم کلا همه چی برام خوب پیش میره. همه جوره.
خدا خیلی هوای منو داره مسمسمس. مرسی بابت همشش.