File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

overthinker

| Sunday 19 February 23

شماهم مثل من این مشکلو دارین که وقتی دکتر یه دارویی میده یا یه چیزی خودتون میخرین، باید از تمام سایتای موجود توی اینترنت اطلاعاتشو بگیرین و همه‌چیزشو بخونین و از هزار نفر بپرسین روش مصرفش چیه یا نه فقط من انقدر وسواسی و دیونه‌ام؟ 

نزدیک یک ماهه که دارم پماد و کرم می‌زنم و هفته‌ای دو بار توی نت باز سرچ میکنم اطلاعاتشو میخونم. انگار هردفعه اینجوریم که اگه دکتر درست نگفته باشه چی؟ اگه یه کرم بهتری وجود داشته باشه چی؟ اگه داروخونه اشتباهی داده باشه چی؟ 

همین الان که دارم اینو مینویسم یازده تا صفحه باز کردم و تهشم فهمیدم چند مدل از این کرمه با درصد های مختلف هست و مال من انتی اکنه‌ست. انواع داشته. 

کلا هر هفته یه چیز جدید می‌فهمم. 

خیلی بده، این استرس و اضطراب و خودخوری که دارم. وحشدناکه.

نزدیک سه بار نسخه‌ی دکترو چک کردم، نشستم نسخه رو با چیزایی که داروخونه داده چک کردم. فقط نمی‌تونم- نمیتونم فکر نکنم.

⁠♡⁠♡

| Friday 17 February 23

آسمون امشب خیلی قشنگ بود، خیلی زیاد.

عنوان‌خر‌است

| Thursday 16 February 23

هی من زندم! 

البته فعلا..

 

-

| Monday 13 February 23

یه چند ساعتی میشه که حالت تهوع دارم. داره هی بدتر می‌شه.

نمیدونم چرا اشکام قطع نمی‌شن.

خوب‌نیستم

| Monday 13 February 23

چه حسی دارم؟ درسته. دبیرمون گفت وقتی ۲۳ سالم بود حس میکردم خیلی بزرگ شدم و حالا که ۲۶ سالمه احساس پیری میکنم.

فکر میکنم تو محدوده‌ی من هیچکس افکارمو جدی نمیگیره. در حقیقت هیچکس به اندازه‌ی من خواسته هامو جدی نمیگیره.

حس میکنم فقط منم که دارم به این چیزا فکر میکنم در حالی که بقیه دارن سعی میکنن زنده بمونن. 

اینجور وقتا دلم میخواد با هیچکس حرف نزنم. دلم میخواد همه رو ول کنم.

ادما بهم این حس رو میدن که به اینجا تعلق ندارم.

فِق‌دان

| Monday 13 February 23

 

خیلی دردناکه، نداشتن آدما رو میگم. اینکه بدونی هیچوقت نمی‌تونی داشته باشیش. قشنگ بود. چیزی که نوشته بود خیلی قشنگ بود، مخصوصا سوالش. پس چرا احساس از دست دادن می‌کنم؟ وقتی که هیچوقت اونو نداشتم..

 

18

| Monday 6 February 23

دروغ‌هایی که به خود می‌گوییم.

| Monday 23 January 23

بخش‌هایی از کتابی که دارم می‌خونم؛

-در واقع پیام درمانگرها همواره یکسان است: «آنچه از آن می‌گریزید، همان جایی است که باید در آن آرام بگیرید. باید به استقبال چیزی بروید از آن هراس دارید. باید آنچه نادیده می‌گیرید را با گوش جان بشنوید.»

-ما برای التیام خود باید دو چیزی را که پیش‌تر تحمل ناپذیر بود، در آغوش بگیریم: واقعیت و احساساتمان درباره‌ی آن.

-روان‌درمانگر هیچ علاقه‌ای ندارد ظاهر تحت کنترل بیمار را ببیند. چون این یک نسخه‌ی جزئی از اوست که در قالب یک کل رخ می‌نماید و دیواری است که شخصی را پنهان می‌کند که او از بودن آن می‌ترسد.

 

 

-هنگامی که ما مرگ یک رویا را تجربه می‌کنیم، ممکن است مرگ جسمانی را برگزینیم تا شاهد تولد غمناک یک حزن نباشیم.

 

 

 

 

پ.ن: هیچوقت نتونستم یه خط صاف بکشم.

همین

| Sunday 8 January 23

دیروز اتفاقای زیادی افتاد، همه‌شون همزمان و باهمدیگه هم خوشحالم میکردن و هم ناراحت. بارون بارید، گریه کردم، تو خیابون گریه کردم، با عهدیه و مبینا دور میدون برخلاف جهت ماشینا چرخیدیم. وسط گریه هام خندیدم، دنبال لباس واسه مبینا گشتیم، مغازه هارو متر کردیم. سرم خورد به پله ها، یه جایی استراحت کردیم. چون حالم بد بود عهدیه میخواست کافه مهمونم کنه. مهربون شده بود. 

روز جالبی نبود، اون چند ساعتی که تو مدرسه بودم رو میگم.

دیر رسیدم کمیته، یک و خورده‌ای بود که رسیدم. بابا ساعت دو ویدیو کنفرانس داشت. ولی من تا یک و بیست تو پارکینگ با تلفن حرف می‌زدم.

اون بخش خوبش بود، هوا هم خوب بود. تا شب بارون بارید. یه لحظه هم قطع نشد

دیروز اینجوری گذشت.

-

| Thursday 29 December 22

تاحالا آبگوشت ماهی خوردین؟ مطمئنن نه. چون این اختراع جدید مامان‌بزرگمه:»

امروز پشت تلفن شنیدم که شام همچین چیزی دارن و هیچ جوره نمیتونستم تصور کنم قیافه‌ش چه شکلیه. میگن که خوشمزه‌ست. شک دارم.

ابگوشت به تنهایی خیلی بدمزه‌س چه برسه به اینکه ابگوشت ماهی باشه.