اگه من نگم چه حسی دارم، اگه توی خودم بریزم. اگه فریاد نزنم، اگه گریه نکنم.
اونوقت چی ازم میمونه؟
فقط میخوام اینو بگم، ما گاهی اوقات محتاط عمل میکنیم. برای اینکه به بقیه احترام بذاریم درسته؟ اما به خودمون چی؟ با محتاط بودن به خودمون احترام میذاریم؟ نه. از خودمون برای بقیه میگذریم. اینو نمیپسندم.
من خیلی جاها اینطوری بودم. حداقل توی گذشته. و الان ترجیح دادم احساساتم رو راحت بگم. اگه چیزی عصبیم میکنه بگم، اگه چیزی ناراحتم میکنه بگم، اگه خوشحالم میکنه هم بگم. میخوام بگمشون. بفهمم که حس دارم. برای خودم ارزش و احترام قائل باشم.
بابا همیشه سکوت میکرد، در برابر تمام فریاد ها و رفتارای احمقانهی مامان. بابا همیشه ساکت میموند و هیچی نمیگفت. خیلی کم پیش میومد بزنه به سیم اخر و عصبانی بشه. همیشه بهم میگفت یاد بگیرم جواب عصبانیت رو با عصبانیت ندم. خب من هنوز خیلی راه دارم تا به اونجا برسم. و' بهم گفت عصبانیت هم یه نوع حسه. سرکوب کردنش درست نیست اما بهتره کنترل بشه. بعضی وقتا حق دارم عصبانی بشم و نشونش بدم چون حالت حفاظتطور داره. چون دارم حد و مرز خودمو نشون میدم.
اینکه فریاد بزنم و رفتارای دیونه وار نشون بدم نه اما کنترل شدهش که باعث میشه کلماتم واضح و شمرده شمرده باشن عیبی نداره. چون بالاخره خشم و عصبانیت هم یک نوع حسه. و من نمیتونم سرکوبش کنم.
روش بابا درست نیست. اینو میتونم بفهمم. اون احساساتش رو سرکوب میکنه و از درون به خودش اسیب میزنه.
روش منم درست نیست. من شبیه مامانم و فریاد میزنم.
هنوز توی عصبانیت نتونستم به نتیجهی جالبی برسم اما بقیهی احساساتم.. دارم به خودم حق میدم. نشونشون میدم و میذارم همه ببینن.
من از گریه کردن جلوی بقیه متنفرم. اما گاهی اوقات میذارم ببینن. گاهی اوقات گاردمو پایین میارم. میذارم ببینن که بغض کردم. چون بهش نیاز دارم.
توی دوست داشتن خودم افتضاحم ولی احترام گذاشتن به خودم رو بلدم. مراقبت کردن از خودم رو بلدم. امیدوارم کم کم باعث بشن بتونم دوست داشتن خودم رو هم یاد بگیرم.
پ.ن: محافظتتور درسته یا محافظتطور؟ واقعا نمیدونم. و اینکه من حالم خوبه. فقط دلم خواست اینو اینجا داشته باشم. یه نوع یاداوری به خودمه.
سخت ترین کار واسهی من گذاشتن عنوانه، یه چیز کوتاه اما پر مفهوم.
واقعا هیچایدهای ندارم.