دیروز که جشن داشتیم و همه رو توی نمازخونه جمع کرده بودن، نسترن اینارو کشید.

من داشتم زبان میخوندم، عهدیه رفته بود بیرون چون جشن براش مزخرف بود و زینب تو حال خودش بود. از این طرف صدای خط خطی کردن کاغذ رو می‌شنیدم و میدونستم داره یه چیزی میکشه. و اگه سواله که چرا نقاشیاشو نگه نمیداره.

من فکر میکنم اون نقاشی کشیدن رو دوست داره ولی یه جورایی مغرور هم هست، مثلا وقتی میکشه و میده به بقیه احساس افتخار میکنه. میدونین چی میگم؟ 

مثلا اینجوری که: از نقاشیم خوشت اومد مگه نه؟ مال تو.

و بعد احساس افتخار میکنه و میگه من چقدر کولم.

و این یکی، اینو هم که برای مدرسه ثبت کرد، وقتی ما اومدیم این کلاس یه نقاشی اینجا بود. ولی نمی‌دونم دوازدهمای قبلی کشیدن یا قبل‌تریا. خیلی قشنگ بود و نسترن هم یه یادگاری دیگه گذاشت.

این بود.

 

پ.ن: یه چیز باحال تر هم بود، یه نفر با ماژیک تاریخ زده بود بعد نوشته بود سهام عدالت رو واریز کردن*خندیدن