File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

بی‌وفایی ندیده‌ام، مسیر بی‌وفا بود

| Wednesday 7 August 24

ما استاد به اتمام نرساندن قصه های لیلی و مجونیم. با ما از نصف راه بودن حرف نزن.

راه های نرفته، داستان های نشنیده و حرف‌های نگفته~

فصل جدید

| Friday 26 July 24

موندم ادامه‌ی صفحات سفید دفتر زندگیمو با چی پر کنم

کی واقعا میدونه.. که بعدش چی می‌شه؟ 

پیام میدم.

| Saturday 13 July 24

من نمی‌فهمم این نباید ها چین، این صدای توی مغزم که مدام جلوی منو میگیره چی میگه؟ خب چرا پیام ندم؟ مشکلش چیه؟ چرا باهاش حرف نزنم؟ چهار ماه تمام هر روز از جلوی چشمام رد می‌شده. عکسای توی گوشیم داره دیونم میکنه.

دلم تنگ شده. چرا پیام ندم؟ چرا باهاش حرف نزنم؟ یه خبر و یه احوال پرسی چیش مشکله؟ از چی میترسی؟ نمی‌تونم به زندگی عادی‌وارم برگردم.

 

Page149

| Thursday 11 July 24

همه مون گند می‌زنیم؛
ما آدمیم

بعضی وقتا حس می‌کنم
من فرای مرزای حماقت گند زدم

تموم چیزی که می‌دونم اینه که
من به حرف دلم گوش می‌دم
و اون همیشه من رو به بهترین سمت‌ و سو ها هدایت نمی‌کنه..

-حرف هایی که کاش می‌زدم

~

| Friday 5 July 24

بودن یا نبودن مسئله این است؛ آیا شریف تر آن است که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات به جنگ برخیزیم. 
مردن، خفتن، خفتن و شاید خواب دیدن آه مانع همینجاست. آن زمان که این کالبد خاکی را بشکافیم، درون آن رویاهای مرگباری را می‌بینیم
ترس از همین رویاهاست که عمر مصیبت بار را اینقدر طولانی میکند.
زیرا اگر انسان یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه می‌تواند خود را آسوده کند؛ کیست که در مقابل ظلم ظالم، تفرعن جابر، تکبر متکبر، درد های عشق شکست خورده و رنج هایی که لایقان صبور از دست نالایقان می‌بینند؛ تن به تحمل دهد. 
تفکر و تعقل ما همه را ترسو میکند و عزم و اراده هرگاه با افکار احتیاط آمیز توام گردد، رنگ باخته، صلابت خود را از دست می‌دهد و به مثابه همین خیالات بلند
 عمر مصیبت بار اینقدر طولانی میشود.

 

 

-شکسپیر 

~

| Sunday 30 June 24

چقدر احساساتم تغییر کردن، چقدر بی اهمیت شدم. 

از یه جایی به بعد دیگه نه چیزی به خوابت میاد، نه خیالت و نه گوشه‌ی افکارت.

نه حس مشترکی میگیری نه دژاوویی و نه اهنگی هست که چیزی به یادت بیاره.

انگار اصلا چیزی نبوده. یه همچین چیزیه. اصلا یادم نمیاد چند ماه پیش چه شکلی بودم چه برسه به اینکه یک سال پیش.

چنلم پر از نوشته‌ست ولی هیچ جایی از قلبم رو قلقلک نمیده.

بگذریم. خستم. دلم میخواد بعدش همه چی قشنگ تر باشه. 

فاقد عنوان توصیف کننده‌ی حس و حال

| Saturday 22 June 24

تو وضعیتی ام که حوصله‌ی حرف زدن ندارم.. نه دست و دلم به تایپ میره و نه دلم میخواد چیزی بشنوم. الان حال و حوصله‌ی ارتباط با بقیه رو ندارم.

سیصد گل سرخ

| Saturday 15 June 24

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

مارا ز سر بریده می‌ترسانی؟ 

ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم:))

؛

| Saturday 8 June 24

من عهدِ تو سخت سست می‌دانستم
بشکستن آن درست می‌دانستم 
این دشمنی ای دوست، که با من ز جفا آخِر کردی..

نخست می‌دانستم.

-مهستی گنجوی

؛

| Tuesday 4 June 24

بیشتر حس می‌کنم وسط یک روتین از زندگیمم، اینکه کی بیدار شم و چیکار کنم.‌.

اصلا پیام بدم یا پیام ندم.. اینکه تعریف کنم چی شده یا تعریف نکنم.

همش عادت شده برام.

یه وقتایی یه چیزایی رو حس میکنم و یه وقتایی هیچی حس نمیکنم.

یه وقتایی خسته میشم. از همه‌چی.

کلی طول میکشه خودمو سر پا کنم.

پانسیون بعد ۱۰ ماه دیگه بهم حس خوبی نمی‌ده. دیگه جایی نیست که توش راحت باشم. دیگه نمیدونم واقعا.