اسرار خرابات به جز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است..
اسرار خرابات به جز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است..
نذارین یه ادم هم دلیل خنده و هم دلیل ناراحتیاتون باشه
چون وقتی که ناراحتتون میکنه، هیچکس نیست که شمارو بخندونه
راستش امروز یه انتخاب مهم کردم که نمیدونم قراره چی بشه و چجور پیش بره.
تا الان انتخاب هام همه حساب شده بودن و اینم یه انتخاب حساب شدهی دیگهست ولی ویژگی مشترک تمام انتخاب هام، نتیجه شونه. که دست من نیست و باید صبر کنم و ببینم چی میشه.
مثل این میمونه که من یه بذر پیدا کنم و بکارمش، روزها و شب ها بهش اب بدم بدون اینکه بدونم چی در انتظارمه. اینکه این چه گیاهیه. انتخاب منم دقیقا همینطوریه. فقط باید امیدوارم باشم که بذری که کاشتم یه گل خوشگل باشه.
کتاب: نامه های عاشقانه یک اسب
•نامهی صد و چهل یکم:
میدانم آنها ما را در یک اصطبل مشترک تنها نمیگذارند عزیزم.
این سرنوشت تمام اسبهاییست که مسابقه را میبازند
این را امروز فهمیدم، پس از دویدن هزار متر در هشتاد ثانیه.
قول میدهم تا فردا، دو پای دیگر در بیاورم. حتی اگر باران افقی ببارد و ما عمودی بدویم.
دارم نمیتونم:)))
چطوری تمرکز کنم اخه.
ترسم آخر زه غم عشق تو دیوانه شوم
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب
کاش معجزه شه. دلم میخواد صبح وقتی گوشیمو چک میکنم بهترین خبر دنیارو بشنوم. نمیدونم چیکار کنم. واقعا گیر کردم. میترسم. بیشتر از همه میترسم.
توی حیاط نشسته بودم، اومدم داخل رفتم پیش ریحان و روژینا
ریحان بهم لبخند زد، یهو چشمام پر از اشک شد. سعی کرد مسخرم کنه که چرا قیافم یه جوریه که انگار میخوام گریه کنم ولی خب همین حرفشم باعث شد گریه کنم.
روژینا بلند شد بغلم کرد، با اینکه تایم بود ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم تو بغلش زدم زیر گریه و صدام بلند شد.
الانم تو اسنپ دارم گریه میکنم، راننده واقعا رفتارش خوبه.
نون گرم گرفته بود بهم تعارف کرد.
کاش قبل اینکه برسم خونه یادم بره اصلا چرا حالم بده.
بلاتکلیفی خیلی مزخرفه و من دوباره از یه چرخه افتادم تو یه چرخهی دیگه.
حس میکنم همهی اینا، همهی اتفاقا و همهش تو مغز منه و هیچکدوم از ادمای بیرون تو داستان من نیستن.
کم کم دارم مطمئن میشم که یه صفحه پشت چشمام رو گرفته و من از داخلش جوری که میخوام دارم بقیه رو میبینم.
اینا خیال و توهم منه؟ کدومش واقعیه؟
یه چیزی این وسط درست نیست و من نمیتونم. دوباره نمیتونم.
اذیت میشم. واقعا دارم اذیت میشم.
کاش میشد ذهن ادمارو خوند، یه جوری از یه طریقی میشد فهمید چه خبره.
چون من واقعا نمیدونم چطوری بپرسم.
من کل این مسیر رو نیومده بودم که دوباره برسم به مرحلهی اول..
به نظرم یه عاشق واقعی مثل این بیت از شعر سعدیه که میگه:
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بوَد، من بکشم غرامتش