File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

؛

| Monday 13 May 24

اسرار خرابات به جز مست نداند

هشیار چه داند که درین کوی چه راز است..

 

؛

| Sunday 12 May 24

نذارین یه ادم هم دلیل خنده و هم دلیل ناراحتیاتون باشه

چون وقتی که ناراحتتون می‌کنه، هیچکس نیست که شمارو بخندونه

؛

| Thursday 9 May 24

راستش امروز یه انتخاب مهم کردم که نمیدونم قراره چی بشه و چجور پیش بره‌.

تا الان انتخاب هام همه حساب شده بودن و اینم یه انتخاب حساب شده‌ی دیگه‌ست ولی ویژگی مشترک تمام انتخاب هام، نتیجه شونه. که دست من نیست و باید صبر کنم و ببینم چی می‌شه.

مثل این میمونه که من یه بذر پیدا کنم و بکارمش، روزها و شب ها بهش اب بدم بدون اینکه بدونم چی در انتظارمه. اینکه این چه گیاهیه. انتخاب منم دقیقا همینطوریه. فقط باید امیدوارم باشم که بذری که کاشتم یه گل خوشگل باشه. 

؛

| Wednesday 8 May 24

کتاب: نامه های عاشقانه یک اسب

•نامه‌ی صد و چهل یکم:
میدانم آنها ما را در یک اصطبل مشترک تنها نمی‌گذارند عزیزم.
این سرنوشت تمام اسب‌هایی‌ست که مسابقه را می‌بازند
این را امروز فهمیدم، پس از دویدن هزار متر در هشتاد ثانیه.
قول می‌دهم تا فردا، دو پای دیگر در بیاورم. حتی اگر باران افقی ببارد و ما عمودی بدویم.

 

؛

| Tuesday 7 May 24

دارم نمی‌تونم:))) 

چطوری تمرکز کنم اخه.

.

| Tuesday 7 May 24

ترسم آخر زه غم عشق تو دیوانه شوم
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب

 

؛

| Tuesday 7 May 24

کاش معجزه شه. دلم میخواد صبح وقتی گوشیمو چک میکنم بهترین خبر دنیارو بشنوم. نمیدونم چیکار کنم. واقعا گیر کردم. میترسم. بیشتر از همه میترسم.

؛

| Sunday 5 May 24

توی حیاط نشسته بودم، اومدم داخل رفتم پیش ریحان و روژینا

ریحان بهم لبخند زد، یهو چشمام پر از اشک شد. سعی کرد مسخرم کنه که چرا قیافم یه جوریه که انگار میخوام گریه کنم ولی خب همین حرفشم باعث شد گریه کنم.

روژینا بلند شد بغلم کرد‌، با اینکه تایم بود ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم تو بغلش زدم زیر گریه و صدام بلند شد.

 

الانم تو اسنپ دارم گریه می‌کنم، راننده واقعا رفتارش خوبه‌.

نون گرم گرفته بود بهم تعارف کرد. 

کاش قبل اینکه برسم خونه یادم بره اصلا چرا حالم بده.

؛

| Sunday 5 May 24

بلاتکلیفی خیلی مزخرفه و من دوباره از یه چرخه افتادم تو یه چرخه‌ی دیگه.

حس میکنم همه‌ی اینا، همه‌ی اتفاقا و همه‌ش تو مغز منه و هیچکدوم از ادمای بیرون تو داستان من نیستن. 

کم کم دارم مطمئن می‌شم که یه صفحه پشت چشمام رو گرفته و من از داخلش جوری که میخوام دارم بقیه رو می‌بینم.

اینا خیال و توهم منه؟ کدومش واقعیه؟ 

یه چیزی این وسط درست نیست و من نمی‌تونم. دوباره نمی‌تونم.

اذیت می‌شم. واقعا دارم اذیت می‌شم. 

کاش می‌شد ذهن ادمارو خوند‌، یه جوری از یه طریقی می‌شد فهمید چه خبره.

چون من واقعا نمی‌دونم چطوری بپرسم. 

 

من کل این مسیر رو نیومده بودم که دوباره برسم به مرحله‌ی اول..

؛

| Friday 3 May 24

به نظرم یه عاشق واقعی مثل این بیت از شعر سعدیه که می‌گه: 

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بوَد، من بکشم غرامتش