خب من الان دو جا ادمینم و یه سری کارا رو انجام میدم، حقوقم خوبه و میدونم قراره بیشتر هم بشه، یه شغل پاره وقت دیگه برای بیرون هم توی ذهنم دارم ولی تا انجامش ندم فعلا اینجا چیزی راجعبهش نمیگم. مستقل بودن خیلی قشنگه، خیلی زیباست. فقط من فکر میکردم میتونم یکم سیو مانی داشته باشم که بعدا یه کارایی باهاشون بکنم ولی متاسفانه فهمیدم من به شدت ولخرجم و اصلا پول تو حساب من نمیمونه مخصوصا زمانی که پول خودم باشه:))
30 سپتامبر 2024
کسی هست بهم اطمینان بده بعدش چی میشه؟ نیاز دارم دور از استرس باشم..
18 اکتبر 2024
استرس هم رفع شد و من یک بار دیگه به خودم ثابت کردم میتونم تنهایی از پس کارام بر بیام و با بقیه ارتباط برقرار کنم. همهچی فقط لحظهی اولش سخته.
و فردا هم یه روز جدید دیگه با یه اتفاقات جدید دیگه که من مطمئنم به خوبی میتونم کنترلشون کنم و از پسشون بر بیام.
فقط کاش جناب ادمین حقوق مارو زودتر بده. برادر حتما حالا باید ۶-۷ ام بدی؟ نمیشه سر ماه خوشحالم کنی؟T-T
26 اکتبر 2024
زندگی یه بازیه شطرنجه.
جوری که من بخوام بازی میکنیم، باشه؟
18 نوامبر 2024
به خودم افتخار میکنم، به اینکه از الان کار میکنم و ماهانه حقوق میگیرم، به اینکه مستقلم و تنهایی از پس خودم بر میام، به اینکه الان من اون خواهر بزرگهام که داداشم میتونه راحت ازم پول بگیره. به اینکه خودم تنهایی میرم خرید میکنم، به اینکه برای خودم وقت میذارم. به خودم و زمانی که دارم احترام میذارم.
به خودم و چیزی که قراره بشم خیلی افتخار میکنم. چون من میدونم چقدر قویام. میدونم چقدر میتونم عالی باشم.
جای درستیام، کنار ادمای درستی و توی مسیر درستی.
۲۰۲۴ تموم شد و خوشحالم که توی ۲۰۲۵ من قراره هزاران چیز دیگهای رو تجربه کنم که منو به ورژن بهتری تبدیل میکنه.
۲۰۲۴ برای من یه سال فوقالعاده بود چون بهم یه هویت و شخصیت جدید داد، ۱۹ سالگی من به عالی ترین شکل ممکن کامل شد و من از بابتش خیلی خوشحالم.
و بی صبرانه منتظر یه تجربهی عالی دیگه هستم:))
11 ژانویه 2025
این چپتر هم به پایان رسید. با تمام شیرین و تلخی هاش، پر از تجربه پر از موقعیت های جدید. چپتر بعدی ادامهی همینه با یه تفاوت اساسی~
اینکه من این دفعه قدم های ثابت تری برمیدارم.
دوست دارم اینو اینجا بگم، با تموم کردن داستان بیون بکهیون بعد از چند سال یه نفس عمیق و راحت کشیدم. بهترین موقع برای تموم کردن فیکشن بود و بهترین تراپی دنیا. چون با شروعش غم زیادی رو با خودم به همراه کشیده بودم و بالاخره بعد از خوندن اخرین چپتر تونستم رها شدن اون غم رو از تنم ببینم.
بهترین تراپی دنیا بود، غمی که از ۱۴ سالگی توی خودم نگه داشته بودم رو تونستم ازاد کنم. اینم یه موفقیت دیگه. بهترین تایم اومدم سراغش و تمومش کردم.
پایان ۱۹ سالگی من، پایان بخش دیگهای دردام و تجربیات جدید.
هرساله بخش کوچیکی از من ترمیم میشه و این حالمو خوب میکنه.
توی سریال تو بهار منی میگفتن که ما نمی تونیم خاطرات بد رو از بین ببریم و برای همیشه پاکشون کنیم. اما میتونیم اونها رو با خاطرات خوب جایگزین کنیم. پس اگه خاطرات خوب بسازیم میتونیم خاطرات بد رو با استفاده از اونها پنهان کنیم و من هم همین رو میخوام، دلم میخواد اونقدری خاطرات خوب بسازم که تمام خاطرات بد از ذهنم پاک بشن.
6 فوریه 2025
شما به هرچیزی که مصمم باشید اتفاق میوفته و اگه نشد بدونید جز مسیرتون نیست.
با اظم دانشگاه رو میگردیم و من با چشمام دارم دنبالش میگردم که پیداش کنم، از بین هزاران ادم رندومی که از کنارشون گذشتم چشمام فقط دنبال همون یه دونهی خودم میگشت که بعد یک سال اون تصورات واقعی شده بودن و مطمئن بودم امروز پیداش میکنم. و در اخرین لحظه ها و تلاش های پی در پی ما بالاخره ساختمون دانشگاهشو پیدا کردیم و اظم به بهونهی اینکه تشنشه از فاط خواست که بریم توی دانشگاه آب بخوریم.توی ساختمون چند دقیقهای رو معطل میکنیم و من با چشمام میگردم و بازم نمیبینمش اظم به بهونهی پیدا کردن کلاس مریم میکشونتمون سمت دیگهی دانشگاه و من در کمال ناامیدی توی راه رو قدم میزنم و همینطور بین کلاس ها سرمو میگردونم و یه نگاه سرسری میندازم. همین بین نرسیده به کلاس مریم که سرمو چرخونده بودم و داشتم یه کلاس رندوم رو نگاه میکردم دیدمش، بعد یکسال.
روی صندلی نشسته بود با اون قیافهی گیجش تخته رو نگاه میکرد. ردیف اول-
نمیدونم تا چه اندازه تونستم خوددار باشم. واضحه که نبودم چون یه فریاد خفیف کشیدم و بعد خودمو رسوندم به اظم و با ذوق میگفتم که دیدمش مسمسمس.
یه جورایی این حس بچگانهی دیدن کراش سابق رو در خودم داشتم و راستش هنوزم با یاداوریش هیجانی میشم. فقط دارم به این فکر میکنم که واقعا ناممکن ترین چیزا هم اتفاق میوفته اگه که تمام دنیا بگن نه ولی تو بازم مصمم باشی.
اینکه من این ادم رو از نزدیک ببینم با وجود تمام مخالفت های فاط و تلاش های پیدر پیش برای اینکه منو ازش دور نگهداره ممکن شد و این نشون میده من همیشه یک شانس دارم. همیشه.
روز خیلی خوبی بود، بارونم میبارید، بهترین روز برای بهترین اتفاقات~
۲۰ سالگی عاشقتم!
8 فوریه 2025
نمیدونم چطور پیش میاد، یه جا یهو به ادم رو به روم نگاه میکنم و میفهمم این ادم با من مچ نمیشه، میفهمم یه جایی یه روزی اسیب میبینم ازش.
اخرین بار پارسال حسش کردم، داشتم نگاش میکردم و مطمئن شدم که اتفاق میوفته و همینم شد. یه جایی حس کنم اون ادم بهم اسیب میزنه چون مسیرش با من فرق میکنه قطعا همین میشه.
امروز دوباره حسش کردم. پارسال باید راهمو جدا میکردم ولی چون همیشه به قلبم گوش میدم و میدونستم تهش چی میشه بازم موندم. چون کنار اون اژیر رد فلگ من دوست داشتم کنارش باشم.
امسال حسش کردم و نمیدونم چیکار کنم. نه بخاطر اینکه حسی دارم..بخاطر اینکه این سری حتی دیگه حسی هم ندارم. فقط هستم و بودنم داره اذیتم میکنه.
یه جورایی انگار یه عادت شده. نمیدونم باید چیکار کنم.
توی چیزی که شروعش کردم گیر کردم.
فوریه 2025
ناراحت که میشم چند قدم عقب میکشم و همه چیز رو مرور میکنم، ناراحت که میشم اروم تر میشم. یه جورایی خودمو از بقیه میگیرم. چون ناراحتم. هرموقع که یکی منو ناراحت میکنه دیگه من قبلیو نمیبینه.
فوریه 2025
من همیشه همین شکلی بودم یا یکیو بی نهایت دوست داشتم و یا حسی نداشتم
هیچوقت گیر نکردم این وسط که تکلیفم مشخص نباشه. من شاید به بقیه نتونم بگم که حسی ندارم ولی همیشه با خودم رو راست بودم. همیشه صدای درونم زودتر از همه بهم میگفت که دیگه احساساتش برای ادما کار نمیکنن.
فوریه 2025
من وقتی ناراحتم به اندازهی یه دریا حرف دارم ولی وقتی همه چی خوبه هیچی برای نوشتن ندارم.
دارم فکر میکنم بالاخره کی باید به بابا بچه های کلاس زبانو نشون بدم، البته اگه خانم هاشمی گروه بندی رو تغییر نداده باشه-
مطمئنم دلیل تشکیل نشدن کلاس ها بخاطر اون دوتا مرغ عشقه که عشقی میان کلاس زبان. پسر هوا گرم شد دیگه! برگرد از مسافرت. بذار این کلاس تشکیل شه.
اپدیت جدید از کلاس زبان اینه که اگه ما با سه تا دختر و یه پسر شروع کردیم
الان شد سه تا پسر و یک دختر:)
اون موقع آرشا سوگولی بود. با افتخار الان منم-.-
حالا من به پشتیبانی خیلی سوسکی گفتم خب یه تغییراتی تو گروه بندی انجام بدن نه اینکه صبر کنن ادم جدید بیاد بلکه کلاسای بچه هارو جا به جا کنن.
چون با این وضع این دوتا مرغ عشق من بعید میدونم به این زودی برم کلاس زبان.
قبل عید خیلی جدی برای اینکه مطمئن شم پرسیدم ازشون اصلا میخواین بیاین کلاس؟ گفت اره ما میایم.
خب الان کجایی؟ دقیقا کجایی؟ چرا کلاسای من تشکیل نمیشهههه.
امروز دانشگاه به شدت شلوغ بود و بوی عرق. تاکید میکنم! بوی عرق سگی. از صد فرسخی میومد. اونم از پشت ماسک! نمیتونستم نفس بکشم.
اینکه تازه اولشه- خدا به داد بقیهش برسه.
13 آپریل 2025