File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

۴ مطلب در فوریه ۲۰۲۴ ثبت شده است

-

| Friday 16 February 24

نمی‌دونم چطور بگم. قلبم انگار مثل همیشه نیست. یه جورایی دیگه کار نمی‌کنه.

من ناراحت نمی‌شم فقط امیدم رو از دست میدم و به خودم گوشزد می‌کنم که دیگه هیچوقت اجازه ندم همچین حسی رو پیدا کنم. و بهترین اتفاقا وقتی می‌افتن که از بقیه توقعی نداری. الان که چیزی حس نمیکنم فقط بخاطر اینه که دیگه از هیچکس توقعی ندارم. 

و راستش وقتی یه اتفاق ناراحت کننده‌ی بزرگ برات میوفته یا در مجموع یهو تعداد زیادی از ادما پشتت رو خالی می‌کنن به خودت میگی دیگه هیچوقت نمی‌ذارم هیچکس اینکارو باهام بکنه و همونجا می‌شه که دیگه ادما توی زندگیت و مخصوصا قلبت هیچ جایی ندارن.

و من بارها برام پیش اومده. ادما تو زندگیم هستن ولی تو قلبم جایی ندارن. من باهاشون صحبت می‌کنم ولی میدونم که دیگه قرار نیست بشکنم.

تجربه‌ی جدیدیه. خوشحالم که به جای ناراحت شدن درستش کردم. خوشحالم که توقعاتم رو تغییر دادم. خوشحالم که ادمارو شناختم. 

یادت بمونه.

| Monday 12 February 24

God removes people from your life, because he heard conversations that you didn't hear 

it's my birthday

| Tuesday 6 February 24

از چیزی که توقع داشتم امروز بهتر بود، مثل یه روز عادی بیدار شدم، چند قسمت سریال دیدم. پیامامو جواب دادم و بعدش استرس اینو نداشتم که بقیه چه واکنشی نشون میدن. چون نمیدونم این چجور معجزه‌ایه که هیچکس یادش نبود تولدمه*خندیدن و خیلی احساس راحتی بیشتری کردم. 

یکم راجب بابا نگران بودم. نمیخواستم امروزو یه روز بزرگ جلوه بده واقعا اذیتم میکرد اگه یهو با کیک میومد خونه و خداروشکر اینکارو نکرد.

عوضش وقتی اومد دوربین گوشیشو روشن کرده بود و با توضیح اومد تو اتاقم که اره امروز تولد دخترمه و من پتو روم بود و اینطوری بودم که شت. قیافم خوب نیستتت. خلاصه بابا کلی خوراکی خریده بود و من انگار که دارم انباکس میکنم همه رو میاوردم بیرون و اینجوری بودم که اینا چین؟ من حتی دوسشون ندارم. واقعا تمام چیزایی رو خریده بود که دلم نمیگرفت بخورم و داشتم از خنده پاره میشدم که اینا چین. یه بسته نبات خریده بود خدایا*گریه

و همه‌چی با خنده تموم شد و بابا گفت نتونست کیک بگیره که خداروشکر. واقعا این خوراکیا که نصف‌شون مورد علاقم نبودن منو خوشحال تر کردن.

و بعدش دوباره سرمو کردم تو گوشیم. یه روز عادی اینطوریه. و من همینو میخواستم. 

و پیامای تولد امسالم واقعا یه درجه جدید تر بودن که بازم خیلی خنده‌داره

فقط میخواستم امروز خراب نشه. یه روز عادی توی تقویم باشه. 

و خوشحالم.

و اینم بگم که دیروز چون 5 فوریه بود، گوگل اکانتم و سه چهارتا اپ دیگه که تاریخ تولدمو داشتن بهم تبریک گفتن که واقعا خوشحالم کردن‌.

حتی اون مغازه‌ای که ازش سوتین خریده بودم و تاریخ تولدمو ثبت کرد بهم گفت روز تولدت اگه ازمون خرید کنی ۳۰ درصد تخفیف می‌دیم بهت هم برام مسیج تبریک فرستاده بود. خودش که نه. سایت‌شون- 

 

لای پتوی نرمم درحالی که کولر خدا روشنه روی تخت دراز کشیدم و منتظر فاکینگ پیتزام. و خواستم بگم چقدر امروز روز خوبی بود برام.

از همین الان دارم نمی‌تونم

| Saturday 3 February 24

کم کم داریم به تولدم نزدیک می‌شیم و از طرفی کلی درس دارم و تصور اینکه روز تولدم ۲۴ ساعت کاملش رو استراحت کنم برام مثل جهنم می‌مونه.

از همین الان دارم پشیمون می‌شم. کلا از اینکه تولدم داره میرسه پشیمونم. اصلا نمیتونم استراحت کنم. ولی نمیتونم برم جایی که همه هستن.

فقط یه جای خلوت و ساکت میخوام که خودم تکی درس بخونم*گریه

 

کاش روزا طولانی تر بودن، کاش به جای ۲۴ ساعت ۲۸ ساعت بودن. فقط یکم بیشتر.. ۲۴ ساعت برام خیلی کمه.