File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

۹ مطلب در سپتامبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

Yay

| Friday 30 September 22

در حال دانلود اپیزود بعدی. ۱۶۴ نفر دیدن. پس من تنها ابسسد اونا نیستم-.-

افکار پشت افکار

| Thursday 29 September 22

یه وقتایی مثل الان احساس پیر بودن می‌کنم، یه جوری انگار خیلی بزرگتر از سنمم. خیلی بزرگتر از دغدغه‌های اطرافم. خیلی حس بدیه که نتونی تو زمان خودت زندگی کنی.

عصری گریه کردم، روی تخت مچاله شده بودم. با دستام گوشامو گرفته بودم و با ته گلوم سعی می‌کردم یه صدایی ایجاد کنم. یه چیزی که حواسمو پرت کنه. یه چیزی که نذاره صدای اطرافمو بشنوم. جواب داد. فقط صدای خودمو می‌شنیدم و گریه می‌کردم.

 

واقعیت اینه که قلب من طاقت درد کشیدن بقیه رو نداره. چون دیدن کسی که درد می‌کشه. منو یاد خودم میندازه. و این حقیقت که من نمیتونم برم جلو و کمک کنم. بیشتر منو تنها می‌کنه. انگار دارم به خودم نگاه می‌کنم که چجوری درد می‌کشه و هیچکس کمکش نمی‌کنه.

وقتی بارون می‌بارید.

| Thursday 29 September 22

همینجور یهویی داشتم پوشه هارو باز می‌کردم ویدیو های قدیمی رو ببینم، یکی دوتا ویدیو از خودم دیدم. بغض کردم. و فقط من میدونستم چرا دارم بغض می‌کنم.

 

فاقد عنوان

| Wednesday 21 September 22

من فقط بین درست و نادرست مغزم گیر کردم، امشب بدون فکر کردن می‌خوابم. چون فهمیدم تا وقتی به چیزی فکر کنم، موقعی که اتفاق می‌افته نمیتونم حسش کنم‌. چون یه بار تو مغزم اتفاق افتاده. مغزم الان خیلی شلوغه. داره همه چیو به هم ربط میده.

الان.

| Saturday 17 September 22

آدما گاهی میتونن زیادی فیک باشند. 

امروز نمیتونم حسی داشته باشم، شاید فردا. شاید دو سه روز دیگه. شاید همه‌ش برای دیروز بود. خسته شدم از تظاهر و دو رویی بقیه. خفه‌شید دیگه.

الان حال منو فقط فرزانه می‌فهمه.

00:21

| Friday 16 September 22

زبانِ دوست داشتن.

توی مغزم چی‌میگذره.

| Saturday 10 September 22

یه سری چیزارو از هارد پاک کردم. یه حسی داشت. اینکه من ادم توی ویدیو نیستم، اینکه همه چیز فرق کرده. اینکه واقعا نباید گول قیافه ادمارو خورد. 

مهربون به نظر می‌رسه مگه نه؟ ولی وقتی اتفافات رو مرور می‌کنی می‌بینی چقدر اشتباه میکردی.

مسئله اینجاست، من شاید دلم واسه‌ی یه دوستی تنگ شده باشه. اما از پس مسئولیتش بر نمیام. و از اونجایی که زیادی اورتینک می‌کنم. واقعا نمیتونم توی دوستی بمونم. مسئولیت می‌خواد. تو نمیتونی همینجوری قبول کنی با یه نفر دوست باشی. نمیتونی یهویی یه ادمی رو وارد زندگیت کنی و بگی اوکی! ما دوستیم.

نمیدونم طناز رفته مسافرت یا نه، اون هنوز خبر نداره که گوشیم خراب شده. 

من بهش نگفتم. سخته. انرژی میخواد. وقت میخواد. و من نمی‌تونم.

جلسه های اول راجع‌به این با و' حرف زدم، دلیلشو میدونم اما راه حلی براش ندارم.

هفته‌ی پیش از طناز پرسیدم روزشو چطور می‌گذرونه. بهم گفت با دوستاش حرف می‌زنه و خیالم راحت شد. اینکه شاید توی دنیای من طناز یه بخش مهمی باشه ولی توی دنیای اون. من یه بخش کوچیکی‌ام. حداقلش کمتر از بابت اینکه نمی‌تونم باهاش وقت بگذرونم و حالشو بپرسم خودمو سرزنش می‌کنم.

هرچند من به نسبت بقیه‌ی دوستاش به طناز نزدیک‌ترم. و یکم توی بخش کوچیکی بودن اغراق کردم. ولی یکم خیالم راحت شد که با یکی حرف می‌زنه.

Mood as fuck

| Monday 5 September 22

اپدیت جدید: گوشیم رو اعصابمه، فیلم و تلویزیون رو اعصابمن، ادما رو اعصابمن

و خودم روی اعصاب خودمم.

 

امشب.

| Thursday 1 September 22

بهش پیام دادم میگم ما بازم یادمون رفت عکس بگیریم. و غر می‌زنم که هیچ عکس دونفره‌ای از خودمون توی گوشیم ندارم‌. و اینو برام می‌فرسته: 

خب.. میشه بعد این پیام عصبانی بود و غر زد؟ قطعا نه.