چقدر نوشتن لذت بخشه، واقعا انرژیم برگشت. خب کجا بودیم؟ 

کار. اول از همه یه تشکر ویژه از زارای ۱۹ ساله بابت اینکه وقتی کنکورش تموم شد و توی یه بلاتکلیفی بزرگ بود بازم دست از تلاش برنداشت و همون اول دنبال یه کار انلاین گشت و بله بله مرسی از تو که تلاش کردی چون این پولای توی کارتم همش بخاطر تلاشای خودمونه *گریه

دستت تو جیب خودت باشه اوضاع عوض میشه، ادما ازت حساب می‌برن. بهت احترام می‌ذارن و بهت گوش میدن.

و اینکه بابت خیلی چیزا اجازه‌ای نمیگیری- من کلا ادم اجازه گرفتنی نبودم ولی خب. بگذریم..

یه هم توی پرانتز بگم، زندگی واقعا خیلی چیزای قشنگی بهم داد و اگه حمایت یه سریا نبود هیچکدوم اینا شدنی نمی‌شد. سو من از لی و فاطی هم ممنونم.

 

اهداف. خب من تا اینجا خودمو نگه داشتم. چجوری بگم یعنی یه بار کامل خودمو جمع کردم و زنده شدم واسه همین هیچ‌جوره قرار نیست برگردیم به اون مرحله. هدف هام اوکین به نظرم شدنین. خیلی‌هاشونم انجام شده. 

دیگه فقط باید صبور بود، صبور بودن اصل ماجراست. اها اینو نگفتم!! من گواهینامه گرفتم^^

دیگه وقتشه ماشین دار شم نه؟ عملا همه فکر کردن وقتشه ولی من گفتم الان زوده. هرچند گه گاهی به مامان میگم ماشین میخوام ولی واقعا فعلا نیاز ندارم بهش. بابا راستش میترسه ماشین برام بگیره یعنی هنوز جون من براش مهمه، من واقعا موقع رانندگی اعتماد به نفس زیادی دارم  اگه هم یکیو زیر بگیرم با اعتماد به نفس از روش رد میشم. ولی خب بندر شلوغه، اینجا که خونه‌ام ماشینو برمیدارم و رانندگی میکنم ولی بندرو شک دارم. ولی فکرکنم ماشینم بگیرم- امسال نه. ولی اخراش اره. 

 

دوستان. از حق نگذریم سخن دوست خوش‌تر است. 

خیلی جدی من چقدر دوست دارم- ارتباطامم اوکین. خوبه واقعا دوستای دانشگاهی خیلی خوبن. توقعی از هم نداریم ولی کلی باهمدیگه وقت میگذرونیم. این ترمی که اصلا اووف. ماجرا ها داره. من عاشق ماجراهای دانشگاهم.

همینا منو ۸ صبح بلند میکنن وگرنه سگ ۸ صبح میره دانشگاه؟ واقعا میگم سگ هم نمیره!

یادمه دو ترم پیش یه کلاس داشتیم جمعه ۸ صبح بود. همه بچه ها یه حال خرابی بودن. خراااب.

استاد خسته ما خوااااب. کی بود با لباس خونگی اومده بود- فکر کنم یا پورشهسواری بود یا اون یکی. به هرحال یکی از این پت و مت ها با لباس خونگی از خونه اومده بود سر کلاس و بعدشم میخواست بره به ادامه خوابش برسه. 

اوضاع کلاسای جمعه اینطوریه، ادما خستننن.

یه روزم که زکیه خانم بدون گوشی اومده بود دانشگاه انقدر که گیج بود. گوشی من بود به همه باهاش زنگ زد

همه= دوست پسرش. دانیال بدبخت. از خواب بیدارش کرده بود که فقط بگه گوشیشو نیاورده و کاری داشت به خط من زنگ بزنه، اون طفلی تا ۱۲ ظهر چه کاری میتونه داشته باشه زکیه جان؟ 

 

مبحث اخر. گربه. وقتشه یکی بگیرم؟ دارم خرجشو می‌سنجم. چون حقوقم فعلا خرج خودمو میده و قراره بیشترم بشه اگه تا اذر اینا حقوقم رفت بالاتر یه گربه میگیرم. بالاخره تنهام. یه کوچولویی باشه حواسمو پرت کنه خوبه. 

بچه هاهم گربه‌ دوست دارن. یه چیزایی خودم میخرم براش بقیه شو بچه ها بخرن. گربه رو همگانی کنیم:)) 

 

کلام اخر رو با دوتا شعر به اتمام می‌رسونم چون جفتشون قشنگن و باید اینجا باشن. 

به دشمن برت مهربانی مباد

 که دشمن درختی‌ست تلخ از نهاد

درختی که تلخش بود گوهرا 

اگر چرب و شیرین دهی مر ورا

همان میوه تلخ آرد پدید 

از او چرب و شیرین نیابد پدید..

 

و این بیت فردوسی که دقیقا مشابهشه و کامل ترش میکنه

 

درختی که تلخ است وی را سرشت 

اگر بر نشانی به باغ بهشت 

ور از جوی خلدش به هنگام آب

به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب

سر انجام گوهر به کار آورد 

همان میوه تلخ بار آورد!

غیر از اینه؟:)))