امروز بعد مدت ها دوباره عوق زدم. زیادم یهویی نبود. وقتی دو روز هیچی نخوری و معدت رو ایگنور کنی، معدت هم صبح شنبه از خجالتت در میاد.
امروز هوا ابریه، باد خیلی خنکی داره میوزه. به جز قرصی که خوردم و مشکل معدم همه چی خیلی خوبه.
تا حالا اسنپ اخبار نذاشته بود و یه جورایی منو یاد خونه انداخت.
تا اینجا اتفاقات اینطوری افتادن:
زورو رفت، آوین سرماخورده و فعلا پیداش نیست
پریا همیشه هست، و من. من امروز یکم خستهام.
یه جورایی این دو روز داشتم با خود تنبلم میجنگیدم و الان بلند شدن انگار خیلی کار سختیه.
و تنها چیزی که امروز میخوام اینه که برنامههامو تموم کنم. ارامش یعنی همین. تموم کردن برنامهی روزانهت. دیگه هیچی مهم نیست.
یکم از هفتهی گذشته بگم. اول اینکه روژینا الان اومد. حالا که فکر میکنم از پنجشنبه ازش خبر نداشتم. اوکی هفتهی پیش-
مغز چیز عجیبیه. چیزای احمقانه رو نگه میداره اونم به صورت واضح و با کیفیت HD ولی نمیتونه خاطرهی کنسرت رفتنت رو نگه داره. خب چرا؟
اگه فیلم نگرفته بودم.. الان هیچی یادم نبود.
اما! هه. من همهشو یادم نرفته.
اول از همه من اهنگای معین زد رو گوش میدم و از پدرخوانده میشناسمش. کلا از اونجا شناختمش. واسه همین خیلی دلم میخواست کنسرتش رو برم ( اغراق)
قضیه از اونجایی جدی شد که یه روز فاطی گفت بریم کنسرت علی یاسینی؟
و من حتی نمیشناختمش ( الان میشناسم)
و ما رفتیم. و خوش گذشت. و اینطوری شد که کنسرت معین جدی تر شد برام
طولانی نشه اخرشو اول بگم. ما تو صف بودیم که بلیط هارو نشون بدیم و پریا میگه این اتفاق یک در هزاره. کدوم اتفاق؟
اینکه جلو در باشی و بادیگارد بگه یه لحظه برید کنار ماشین داره میاد و توی ماشین معین نشسته باشه و از پنجره با لبخند بیرونو نگاه کنه و تو توی فاصلهی یک و نیم دو متری ماشین باشی و گوشی تو دستت خشک شده باشه-
باورم نمیشه که فقط من دیدمش. این کصخلا هیچکدوم نفهمیده بودن.
و من اینطوری با ذوق زدم به مبینا و اون هم شوووت. وقتی بلیطو نشون دادیم و رفتیم سمت پله ها داشتم بازوشو سوراخ میکردم که مبینا دیدی معین بود؟ مسمسم. و مبینا اینطوری بود که: عه؟
و هیچی. از کل کنسرت فقط اینو خیلی واضح یادم مونده چون فقط خودم دیدمش *گریه
-اونایی موفق شدن که هدف داشتن. و کاش منم مثل بقیه میتونستم هدف های جدیای داشته باشم. امیدوارم هیچکس ازم نپرسه انگیزهی الانم چیه. چون فاک. انگیزههام مثل انتخاب هام عجیبن.