تو بی حس ترین وضع ممکنم.
متوجه شدم mi اکانت گوشیم پریده و ایمیلم رو قبول نمیکنه. از اون طرف نیاز به بک اپ دارم وگرنه تمام اطلاعاتم میپره.
پنج-شش تا جزوه و عکس و وویس همه و همه قراره دود شن برن هوا.
کلمهی بدبخت مناسبم نیست یه چیزی بیشتر از بدبخت. یه چیزی خیلی بیشتر از بدبخت!
من با عوض شدن تاریخ گوشیم و جا به جا شدن عکس ها و فیلم ها کنار اومدم
با قاطی شدن پیامک های گوشیم هم کنار اومدم
ولی اینکه بیای بگی اکانتت پریده انگار بگی کل خاطرات این سه سالتو پاک کردم:))
هرچی داشتم رسما نیست و نابود شد.
نمیدونم واقعا وسط این بدبختی مغزم چطور داره با مثبت اندیشی بهم میگه: عیبی نداره فرض کن یه شروع جدیده.
ما الان تو شرایطی نیستیم که فرض کنم یک شروع جدیده!!!
امروز همه چیو تجربه کردم واقعا دیگه جا ندارم. اون از ظهری که اشتباهی پولامو به فنا دادم. اینم از الان که گوشیم به فنا رفته.
این شروع نیست رسما یه سقوط جدیده.
به هرحال. نیاز داشتم بنویسم یه جایی.
یادت بمونه خب؟ واقعا موقعی که فکر میکردی هیچی بدتر نمیشه یه اتفاق بدتر افتاد!
حتی نمیتونم گریه کنم. حتی نمیتونم ناراحت باشم، الان نصف سرم داره درد میکنه فقط میخوام بخوابم.
خیلی جالبه که اطرافمو نگاه میکنم و همه چیز داره جلو میره و طبق روتینه
اونوقت تو محدودهی من همهچی به فاکی ترین شکل ممکن به گا رفته.