File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

۱۷ مطلب با موضوع «Poetry» ثبت شده است

به همین راحتی و آسودگی-.-

| Saturday 26 October 24

تو با درون خود صلح کن،

جنگ در جهان پایان می‌پذیرد.

_مولانا 

~

| Friday 5 July 24

بودن یا نبودن مسئله این است؛ آیا شریف تر آن است که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات به جنگ برخیزیم. 
مردن، خفتن، خفتن و شاید خواب دیدن آه مانع همینجاست. آن زمان که این کالبد خاکی را بشکافیم، درون آن رویاهای مرگباری را می‌بینیم
ترس از همین رویاهاست که عمر مصیبت بار را اینقدر طولانی میکند.
زیرا اگر انسان یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه می‌تواند خود را آسوده کند؛ کیست که در مقابل ظلم ظالم، تفرعن جابر، تکبر متکبر، درد های عشق شکست خورده و رنج هایی که لایقان صبور از دست نالایقان می‌بینند؛ تن به تحمل دهد. 
تفکر و تعقل ما همه را ترسو میکند و عزم و اراده هرگاه با افکار احتیاط آمیز توام گردد، رنگ باخته، صلابت خود را از دست می‌دهد و به مثابه همین خیالات بلند
 عمر مصیبت بار اینقدر طولانی میشود.

 

 

-شکسپیر 

سیصد گل سرخ

| Saturday 15 June 24

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

مارا ز سر بریده می‌ترسانی؟ 

ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم:))

؛

| Saturday 8 June 24

من عهدِ تو سخت سست می‌دانستم
بشکستن آن درست می‌دانستم 
این دشمنی ای دوست، که با من ز جفا آخِر کردی..

نخست می‌دانستم.

-مهستی گنجوی

ای که در کوچه‌ی معشوق ما می‌گذری، بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

| Saturday 25 May 24

فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش
گُل در اندیشه که چُون عشوه کُنَد در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بِکُشَند
خواجه آن است که باشد غَمِ خدمتکارش
جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل
زین تَغابُن که خَزَف می‌شکند بازارش
بلبل از فیضِ گل آموخت سخن، ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچهٔ معشوقهٔ ما می‌گُذَری
بر حذر باش، که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همرهِ اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانبِ عشق عزیز است، فرومگذارش
صوفیِ سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جامِ دگر آشفته شود دستارش
دلِ حافظ که به دیدارِ تو خوگر شده بود
ناز پروردِ وصال است، مجو آزارش

 -حافظ

141

| Thursday 23 May 24

دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد
آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد
اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار
طالعِ بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر
وَه که با خرمنِ مجنونِ دل‌افگار چه کرد
ساقیا جامِ مِی‌ام دِه که نگارندهٔ غیب
نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد
آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد‌‌..

 

-حافظ

؛

| Monday 13 May 24

اسرار خرابات به جز مست نداند

هشیار چه داند که درین کوی چه راز است..

 

.

| Tuesday 7 May 24

ترسم آخر زه غم عشق تو دیوانه شوم
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب

 

؛

| Friday 3 May 24

به نظرم یه عاشق واقعی مثل این بیت از شعر سعدیه که می‌گه: 

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بوَد، من بکشم غرامتش

 

؛

| Sunday 7 April 24

اگر غم را چو آتش دود بودی

جهان تاریک بودی بیگانه 

در این گیتی سراسر، گر بگردی.

خردمندی نیابی شادمانه 

-شهید بلخی