بیپولی امانم رو بریده. کاش سریع تر حقوقمو بدن.
دلم میخواد برگردم به روزایی که اونقدر پول تو کارتم دارم که نمیدونم باهاشون چیکار کنم نه اینکه هرسری میخوام یه چیزی بگیرم باید اول موجودیمو چک کنمT^T
بیپولی امانم رو بریده. کاش سریع تر حقوقمو بدن.
دلم میخواد برگردم به روزایی که اونقدر پول تو کارتم دارم که نمیدونم باهاشون چیکار کنم نه اینکه هرسری میخوام یه چیزی بگیرم باید اول موجودیمو چک کنمT^T
اون حس بردن زندگی که این دوستتو با اون دوستت اشنا میکنی>>>
وقتی داشتم از پله های سلف بالا میرفتم احساس غرور میکردم که مهدیه رو با زکیه و مبی اشنا کردم و الان هرچهار نفر باهمدیگه داریم میریم سلف غذا بخوریم.
الان که دارم اینو مینویسم به دیوار توی نمازخونه تکیه دادم و از خستگی هلاکم. دور هم اونو بازی کردیم و الان هرکدوممون یه گوشه لش کردیم.
پ.ن: این بزرگواران از ساعت ۱۳:۳۰ بعد از ظهر تا ۱۹:۳۰ در کنار یکدیگر اوقات خود را تلف نمونده و در اخر پس از ۶ ساعت متوالی در کنار یکدیگر بودن از هم به صورت نخود نخود هرکه رود خانهی خود جدا شده تا روزی دیگر.
واقعا این هفته، هفتهی چه کنم چیکار کنمه~
گیر و گرفتاری زیاد. هدف های زیاد..
کدومش الویته؟
تایم واسهی خودم کم دارم.
کاش یکم میتونستم استراحت کنم.