بخشهایی از کتابی که دارم میخونم؛
-در واقع پیام درمانگرها همواره یکسان است: «آنچه از آن میگریزید، همان جایی است که باید در آن آرام بگیرید. باید به استقبال چیزی بروید از آن هراس دارید. باید آنچه نادیده میگیرید را با گوش جان بشنوید.»
-ما برای التیام خود باید دو چیزی را که پیشتر تحمل ناپذیر بود، در آغوش بگیریم: واقعیت و احساساتمان دربارهی آن.
-رواندرمانگر هیچ علاقهای ندارد ظاهر تحت کنترل بیمار را ببیند. چون این یک نسخهی جزئی از اوست که در قالب یک کل رخ مینماید و دیواری است که شخصی را پنهان میکند که او از بودن آن میترسد.
-هنگامی که ما مرگ یک رویا را تجربه میکنیم، ممکن است مرگ جسمانی را برگزینیم تا شاهد تولد غمناک یک حزن نباشیم.
پ.ن: هیچوقت نتونستم یه خط صاف بکشم.