File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

۵ مطلب در آگوست ۲۰۲۲ ثبت شده است

?beautiful ha

| Monday 29 August 22

پشه نیشم زده، پریودم، کمرم طبق معمول درد می‌کنه، اون یکی چشمم هم درد می‌کنه.

گلوم درد میکنه، فردا سه‌شنبه‌ست، قطره چشمام تموم شدن، میخوام گریه کنم اما اشکم در نمیاد. زندگی واقعا زیباست. 

 

-

| Thursday 25 August 22

الان یادم اومد و' دیروز بهم گفت اگه تمرین هامو انجام ندم، نمیتونم خوب بشم.

و یه جوری حرف زد که حس کردم اونم قراره از من ناامید بشه. که تمرینایی که بهم داده رو انجام نمیدم. 

یادم نمیاد چی بهم گفت. اگه یادم میومد یه کاری می‌کردم. نه. این درست نیست.

نمیخوام کاری کنم. نمیخوام. نمیتونم نه. نمیخوام.

آه ولش کن. امروزم تموم میشه. شاید فردا روز بهتری بود. 

دلم میخواد ادامه‌ی اپیزود رو ببینم ولی همش یه چیزی بهم میگه نه.

راستش اونقدر هم ترسناک نیست. ولش کن. الان نمیخوام فکر کنم.

هوم؟

| Thursday 25 August 22

هیچ‌کاری نکردن. فکر کنم کلا زندگی من همین بوده.

یه نقطه‌ی اوج داشته، یه حد وسط و یه سقوط.

الان از حد وسط رد شدم افتادم تو سراشیبی. 

به نظرتون، به اوج می‌رسم؟ 

 

break down

| Monday 22 August 22

یه روزایی، مثل امروز. وقتی که همه چیز به نظر خوب میاد‌. ممکنه ببینی داری زیر فشار کلمات مغزت خورد می‌شی.
اولش تمام حرص هاتو خالی می‌کنی و بعد شروع می‌کنی به تخریب کردن خودت.
و بعدش که خودتو زیر سوال می‌بری
چون نمی‌دونی درست و غلط کدومه.
می‌بینی کلی گره توی مغزت ساختی و حالا نمیتونی ازش بیرون بیای.
اره هیچکس جای من نبوده همونطور که من جای هیچکس نبودم. و گفتن اینکه چقدر درد هام بیشتر بوده ارزش منو بیشتر نمی‌کنه.

خیلی همه چیز بده. اصلا نمی‌دونم چرا دارم گریه می‌کنم. ادامه دادن سخته.
چطوری بقیه می‌تونن منو بفهمن؟ چیکار کنم بفهمن که سخته همه چیز؟
دوباره صبح کلاس دارم، دوباره جلسه دارم.
و باورم نمیشه که دارم اینو میگم ولی.. دوباره نمیتونم بخوابم.
خوابم نمی‌بره.. و بدتر از همه هیچ دلیلی واسه‌ی بیدار شدن ندارم.
انرژیم کم و کمتر داره میشه. الان که نگاه کردم دیدم چند روزه دوباره صبحانه نمیخورم..
همش الکیه. همه‌ی تلاش هام دوباره الکیه.
مثل همون موقعی هایی که فقط بیدار می‌شدم که نشون بدم زندم.
دوباره دارم همه چیو خراب می‌کنم. دوباره دارم میفتم.
پارسال تو همچین روزی.. من کجا بودم؟
چرا اینجوریه؟ چرا یکم خنده و همش گریه‌ست؟ چرا نمیتونم با خودم کنار بیام؟
چرا همه چیز انقدر سخته؟
چرا ادما کلی توقع دارن؟ چرا نمی‌ذارن فقط راحت باشم؟ چرا به این چیزا فکر میکنم؟
چرا مینویسم؟ چرا؟.

بنظرتون دارویی واسه‌ی بیخیالی پیدا میشه؟ یا دارویی واسه‌ی خوشحالی؟ 

من حس میکنم دلم میخواد بمیرم.

Zone

| Saturday 13 August 22

پیام دادم گفتم امروز حالم خوب نیست، کلاسو برگزار نکنه. 

چرا انقدر سخته که قبول کنم حالم خوب نیست؟ مگه چی میشه؟ گریه کردن اشکالی داره؟ ناراحت بودن چی؟ پس چرا انقدر سخته بخوام قبول کنم؟ 

دیشب به صدای کولر گوش دادم، به صدای نفس کشیدن خودم، به صدای یخچال، سعی کردم تیک تاک ساعت رو بشنوم ولی نشد.

به لوستر نگاه کردم، به لامپ، به سقف، به آب‌سردکن، به دستام.

اره صدای مغزم خفه شد. ولی موقعی که خواستم بخوابم.. مجبور شدم دوباره بذارم حرف بزنه.