File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

۲ مطلب در آوریل ۲۰۲۲ ثبت شده است

22April

| Friday 22 April 22

دریا قشنگ بود. با اینکه حس و وایب قبلی رو نمی‌داد اما قشنگ بود.
وقتی اب اومد ازم رد شد حس سرگیجه گرفتم. عاشق اون حس شدم.
طناز دوید عقب گفت بیا اب میره تو کفشات ولی من پاهام قفل شده بود
اب اومد و من یه حس سبکی کردم. 
دوسش داشتم. دریا تو شب خیلی قشنگه.
باید بهش گوش بدی. وقتی بهش نگاه میکنی انگار داری میری تو دلش. زیاد که غرقش بشی یهویی وسطشی. 
وسط اب، وسط تاریکی، وسط صداها.
نمیتونم توصیفش کنم ولی عاشق اون لحظات بودم. وقتی قدم می‌زدیم و من گه گاهی برمیگشتم و به دریا نگاه میکردم و اون هنوز اونجا بود. خیالم راحت میشد. اونم داشت کنارم قدم میزد‌. 

قبلنا دریا رو دوست نداشتم. سه سال دریا نرفته بودم. ادمای زیادی بهم گفتن برم دریا
اون شب.. اون شبی که واسه‌ی اولین بار رفتم دریا. یادمه یه سری پله بود. رفتیم پایین
و دریا یکم پایین تر بود ولی خیلی بهش نزدیک بودم.
هیچ جا روشن نبودی. یه جورایی تاریکی مطلق. و من غرق شدم تو دریا. 
صدای موج ها.. نورایی که بخاطر فاصله‌ی خیلی زیاد شبیه نقطه بودن.
اون لحظه یه حس ارامشی پیدا کردم. دلم میخواست همونجا بشینم و فقط به دریا نگاه کنم.

همه‌ی اینا رو گفتم که تهش اینو بگم.
دیشب من به امید اون حس اولین بار رفتم دریا تا دوباره همون حس بهم دست بده.
ولی نداد. اون حس برنگشت اما یه حس دیگه رو پیدا کردم. حس قشنگی بود ولی من دنبال یه چیز دیگه بودم. دیشب فهمیدم هیچ چیز هیچوقت دیگه تکرار نمیشه.
دیشب فهمیدم اون تنها ۱۰ مارس ۲۰۲۲ بود. 
و دیگه هیچ ۱۰ مارس ۲۰۲۲ ای وجود نداره.
همه‌ی چیزایی که تجربه کردم مختص همون لحظه و همون تاریخ بود و هیچوقت دیگه به من برنمیگرده.
مثل چیزایی که ۲۱ اپریل تجربه کردم. 
پس لحظه‌ای که داخلشیم مهمه‌. نگهداری اون حس و بهش بزرگی دادن مهمه.
چون دوباره پیداش نمیکنی.

من دوباره میرم دریا. دوباره دنبالت میگردم تا یه خاطره‌ی قشنگ تر به ذهنم اضافه کنم.
میام و اون پله هارو پیدا میکنم و این دفعه بی توجه به بقیه که میگن لباسم کثیف میشه میشینم همونجا.
میشینم و خاطره‌ی نیمه نصفه‌ام ازت رو کامل میکنم.
من اون تاریخو تکمیل میکنم بهت قول میدم.

عیبی نداره.

| Sunday 3 April 22

تو بی حس ترین وضع ممکنم.
متوجه شدم mi اکانت گوشیم پریده و ایمیلم رو قبول نمی‌کنه. از اون طرف نیاز به بک اپ دارم وگرنه تمام اطلاعاتم می‌پره. 
پنج‌-شش تا جزوه و عکس و وویس همه و همه قراره دود شن برن هوا.
کلمه‌ی بدبخت مناسبم نیست یه چیزی بیشتر از بدبخت. یه چیزی خیلی بیشتر از بدبخت! 
من با عوض شدن تاریخ گوشیم و جا به جا شدن عکس ها و فیلم ها کنار اومدم
با قاطی شدن پیامک های گوشیم هم کنار اومدم
ولی اینکه بیای بگی اکانتت پریده انگار بگی کل خاطرات این سه سالتو پاک کردم:)) 
هرچی داشتم رسما نیست و نابود شد.
نمیدونم واقعا وسط این بدبختی مغزم چطور داره با مثبت اندیشی بهم میگه: عیبی نداره‌ فرض کن یه شروع جدیده‌‌.
ما الان تو شرایطی نیستیم که فرض کنم یک شروع جدیده!!! 
امروز همه چیو تجربه کردم واقعا دیگه جا ندارم‌. اون از ظهری که اشتباهی پولامو به فنا دادم‌. اینم از الان که گوشیم به فنا رفته‌.
این شروع نیست رسما یه سقوط جدیده.
به هرحال‌. نیاز داشتم بنویسم یه جایی.
یادت بمونه خب؟ واقعا موقعی که فکر میکردی هیچی بدتر نمیشه یه اتفاق بدتر افتاد! 
حتی نمیتونم گریه کنم. حتی نمیتونم ناراحت باشم‌، الان نصف سرم داره درد میکنه فقط میخوام بخوابم.
خیلی جالبه که اطرافمو نگاه میکنم و همه چیز داره جلو میره و طبق روتینه
اونوقت تو محدوده‌ی من همه‌چی به فاکی ترین شکل ممکن به گا رفته.