File

zaara

| اینجا نغمه ها در قالب کلمات آواز میخوانند

۶ مطلب در اکتبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

بدون‌عنوان

| Monday 17 October 22

اگه من نگم چه حسی دارم، اگه توی خودم بریزم. اگه فریاد نزنم، اگه گریه نکنم. 

اونوقت چی ازم می‌مونه؟ 

فقط میخوام اینو بگم، ما گاهی اوقات محتاط عمل می‌کنیم. برای اینکه به بقیه احترام بذاریم درسته؟ اما به خودمون چی؟ با محتاط بودن به خودمون احترام می‌ذاریم؟ نه. از خودمون برای بقیه می‌گذریم. اینو نمی‌پسندم.

من خیلی جاها اینطوری بودم. حداقل توی گذشته. و الان ترجیح دادم احساساتم رو راحت بگم. اگه چیزی عصبیم میکنه بگم، اگه چیزی ناراحتم میکنه بگم، اگه خوشحالم میکنه هم بگم. میخوام بگمشون. بفهمم که حس دارم. برای خودم ارزش و احترام قائل باشم. 

بابا همیشه سکوت میکرد، در برابر تمام فریاد ها و رفتارای احمقانه‌ی مامان. بابا همیشه ساکت میموند و هیچی نمیگفت. خیلی کم پیش میومد بزنه به سیم اخر و عصبانی بشه. همیشه بهم میگفت یاد بگیرم جواب عصبانیت رو با عصبانیت ندم. خب من هنوز خیلی راه دارم تا به اونجا برسم. و' بهم گفت عصبانیت هم یه نوع حسه. سرکوب کردنش درست نیست اما بهتره کنترل بشه. بعضی وقتا حق دارم عصبانی بشم و نشونش بدم چون حالت حفاظت‌طور داره. چون دارم حد و مرز خودمو نشون میدم. 

اینکه فریاد بزنم و رفتارای دیونه وار نشون بدم نه اما کنترل شده‌ش که باعث میشه کلماتم واضح و شمرده شمرده باشن عیبی نداره. چون بالاخره خشم و عصبانیت هم یک نوع حسه. و من نمیتونم سرکوبش کنم.

روش بابا درست نیست. اینو میتونم بفهمم. اون احساساتش رو سرکوب می‌کنه و از درون به خودش اسیب می‌زنه. 

روش منم درست نیست. من شبیه مامانم و فریاد می‌زنم. 

هنوز توی عصبانیت نتونستم به نتیجه‌ی جالبی برسم اما بقیه‌ی احساساتم.. دارم به خودم حق میدم. نشونشون میدم و میذارم همه ببینن. 

من از گریه کردن جلوی بقیه متنفرم. اما گاهی اوقات می‌ذارم ببینن. گاهی اوقات گاردمو پایین میارم. میذارم ببینن که بغض کردم. چون بهش نیاز دارم.

توی دوست داشتن خودم افتضاحم ولی احترام گذاشتن به خودم رو بلدم. مراقبت کردن از خودم رو بلدم. امیدوارم کم کم باعث بشن بتونم دوست داشتن خودم رو هم یاد بگیرم.

 

پ.ن: محافظت‌تور درسته یا محافظت‌طور؟ واقعا نمی‌دونم. و اینکه من حالم خوبه. فقط دلم خواست اینو اینجا داشته باشم. یه نوع یاداوری به خودمه. 

سخت ترین کار واسه‌ی من گذاشتن عنوانه، یه چیز کوتاه اما پر مفهوم.

واقعا هیچ‌ایده‌ای ندارم.

-

| Thursday 13 October 22

من عادت داشتم یه سری چیزارو از گذشته نگه‌دارم. به امید اینکه یه روزی برمیگردم و بهشون نگاه میکنم و لبخند می‌زنم. و خب. اشتباه میکردم. واقعا متنای قدیمی تن و بدنمو لرزوند. و اون دفترای داخل کمدم- واقعا باید بندازمشون دور.

و عکس‌هام؟ بله حتی اونا. 

من فقط یکم از رها کردن می‌ترسم. ولی میدونم نگه‌داشتنشون بیشتر اذیتم می‌کنه.

Yep

| Tuesday 11 October 22

ناعادلانه یعنی من عصر سرما بخورم و تمام شب حالم بد باشه و دارو بخورم. و اونوقت پیش خودم بگم اوکی، صبح قطعا حالم بده و نیاز نیست برم بیرون. ولی فردا سرحال تر از تمام ادمای دنیا از خواب بیدار می‌شم و میفهمم دنیا انگشت فاکشو گرفته سمتم. و ظهر وقتی برمیگردم خونه از شدت خستگی خوابم ببره و عصر باز وقتی بیدار شم بفهمم دوباره حالم بده. و بازم همین چرخه‌ی کوفتی. درسته. ناعادلانه یعنی همین.

ضمن اینکه من رو تخت اون اتاق خوابم برد. و پیش خودم گفتم وقتی برسم خونه تا شب می‌خوابم و وقتی رسیدم خونه هرچی روی تخت وول خوردم درست خوابم نبرد. به زور فقط چشمام رو بستم.. کلا میخوام بگم که چقدر من خوشبختم. واضح نیست؟ بچه‌ها من سراسر خوشبختم. بسیار خوشبختم. اصلا من خود مفهوم خوشبختی‌ام. به هرکی خواستین نشون بدین خوشبختی چه شکلیه منو مثال بزنین.

الان

| Monday 10 October 22

احتمالش چقدره که همزمان، هم حساسیتت تورو به فاک بده و هم سرماخوردگی؟

اوج لطفی که به خودم کردم این بود که امروزم قرص نخوردم.

ماوی یعنی آبی

| Monday 3 October 22

دقت کردم دیدم، متنای قدیمی ترم به نسبت الان هم خیلی طولانی تر بود و هم پر از احساس و ابهام. یکمم سرد بودن، نبودن؟ حس می‌کنم پر از سردی بود. پر از غم و تاریکی. حالا جدا از "ماوی" که خودش یه بخش جداست. دلم برای جمله بندیام تنگ شده. دلم واسه‌ی نوشتن تنگ شده. هنوزم حرف دارم ولی اعتراف کردنشون به خودم سخته. حتی رمزی نوشتن هم سخت شده‌. انگار اگه بنویسم یه چیزی میشه. شاید یکمشو بتونم بگم.. حس خوبی راجع‌به خودم ندارم. مخصوصا الانا. و زمانی که زیادی فکر میکنم کاملا همه چیزو زیر سوال می‌برم. بیشتر هم خودمو. حس میکنم تمام کارام، حرفام، رفتارام. حس می‌کنم همه‌ش غلط و اشتباهه. 

انگار مدام نیاز دارم یه نفر منو تایید کنه و بگه درسته. حس خوبی بهم نمیده. از نیازمند بودن به تایید دیگران حس خوبی نمیگیرم. دوست ندارم اینطوری باشم.

حتی حس می‌کنم اگه خوشحال باشم هم یه جوریه، کلا حس میکنم اگه چیزی بخوام هم یه جوریه. همه‌چیز یه جوری نیست؟ همه‌چیز یه جوریه.

ببخشید؟

| Sunday 2 October 22

فلافل های اینجا دونه‌ای پونزده تومنه. چجوری از ۲/۵۰۰ و ۵۰۰۰ تومن رسیدیم به پونزده تومن؟! من چند سال خواب بودم؟