امروز که با خانم آ تماس گرفتم تا ببینم چی میشه و فکر میکردم قراره بهم بگه همه چی خوب پیش میره و نگران نباشم برعکس تصورم گفت فعلا باید صبر کنم و مشکل معدهام جدی تر از چیزیه که بخوام باهاش شوخی کنم.
وقتی اومدم داخل خونه و صورتمو شستم داشت گریم میگرفت که چرا تمام خبرای بد باید سهشنبه بهم برسه.
جلوی آینه که نشستم به خودم گفتم اشکالی نداره، ما دوباره درستش میکنیم. و همینکارو هم میکنم. میدونم که مشکل بزرگی نیست. فقط باید یکم دیگه صبر کنم تا حالم بهتر شه و معدم اروم تر شه. چون با کوچیک ترین استرسی دوباره بهم میریزم و چیزی که بهم گفت داشت یه خطر جدی رو نشونم میداد. پس اره من احمق نیستم که با سلامتیم بازی کنم.
تلفن بابا خاموشه و نمیتونم بهش بگم چی شده، میدونم چقدر سر این قضیه نگران بودن.
فکر میکردم معدم خوب شده، ولی بهم گفت چون فعلا استرسی حس نمیکنم ارومم و به محض اینکه کوچیک ترین اتفاقی بیوفته میتونه وضعیتم تغییر کنه.
تا دیشب مسیرم کدوم سمت بود و امروز مسیرم کدوم سمت رفت..
ولی من میدونم تهش همهچی خوب میشه، مسیر طولانی و سخته. ولی قشنگه.
من دکترمو میرم، اوضاعمو خوب میکنم و بعدش که حالم بهتر شد دوباره برمیگردم. مطمئنم اصلا چیز بزرگی نیست و فقط یکم زمان لازمه. هیچکاری نشدنی نیست.