کاش می‌شد هیچی از ادما ندونی. ما یه همسایه داریم، بابام همیشه بهم می‌گفت باهاشون سلام و احوال پرسی نکنم. زیاد روابط مون با همدیگه خوب نیست. همسایه مون از یه سمتی اشنا در میاد و خلاصه ماجراهاست.

و من رو حساب اینکه این مشکل خانوادگیه و به من ربطی نداره زیاد کاری به این قضایا و دعواها نداشتم. و هروقتم بحثی می‌شد و یه جوری ربط پیدا می‌کرد به همسایه مون من ترجیح می‌دادم نشنوم. و کلا اهمیتی نمی‌دادم.

اینطوری بگم که خانواده‌ی پدری همسایه مون. اشنای خانواده‌ی پدری ما میشن.. و خلاصه یه ماجرایی بود. و با وجود اینکه خونه‌ هاشون تا امروز کنار همه ولی هیچوقت باهم خوب نبودن. و مشکل هم از ما نبود. اونا خیلی حرف پشت سر بقیه می‌زدن.

خلاصه امروز گروه خانوادگی‌مونو باز کردم ببینم چه خبره و دیدم بله. 

نمی‌گم چی شده فقط انگار بعد این همه مدت حالا یه دلیلی داشتم که منم ازشون خوشم نیاد. تا امروز اصلا برام مهم نبود چقدر دوتا خانواده باهم اوکی نیستن. من همیشه اگه یکی‌شونو می‌دیدم سلام می‌دادم. ولی الان کاملا اینجوریم که این ادما لیاقت همون یه سلامم ندارن. 

چقدر ادم می‌تونه وقیح و پرو باشه. من همیشه بابارو بخاطر اینکه می‌گفت اینا چقدر پول دزدیدن یا فلان کار کردن ساکت می‌کردم بهش میگفتم کاریش نباشه. زندگی خودشونه. ولی الان با تمام این کاراشون بازم روشون می‌شه که بخوان به ما هم زور بگن. عجبا. واقعا عجبا.