همزمان هم میخوام از خونه برم بیرون و هم نمیخوام‌. و همش می‌گم اول فلان کارو انجام بده بعد. که این یعنی تا وقتی فلان کارو انجام ندی نمی‌تونی بری بیرون.

حالا فلان کار چیه؟ کاری که من میدونم هیچوقت انجامش نمیدم.

 

نمی‌دونم فقط منم که وقتی به آسمون نگاه میکنم انگار یه اثر هنری دیدم و یه جوری محوش می‌شم که زمان از دستم در میره؟ مخصوصا موقع غروب که خورشید داره کم‌کم از دید راس خارج می‌شه ولی پرتو های نورش هنوز لا به لای ابر‌ها میرقصن.

یه حسی داره.. وقتی به اسمون نگاه می‌کنم و کوچیکی خودمو می‌بینم، کوچیکی همه‌چیزو..حس عجیبی بهم دست میده. دلم میخواست میتونستم اون بالا باشم.

به نور دست بزنم. به ابرها دست بزنم. ساعت ها به غروب افتاب نگاه کنم.. 

نمی‌دونم چطوری بگم. ادم باید خیلی مست باشه تا بفهمه من چه حسی از اسمون می‌گیرم. یه جوری باعث میشه که دلم بخواد از جسمم جدا شم و پرواز کنم. و بعضی‌وقت ها که خیلی عمیق خیره میشم واقعا حس میکنم از بدنم دارم جدا می‌شم. 

این وجه از خودمو تازه پیدا کردم. همه‌چیز خیلی برام جذابه.