الان که دارم این کلمات رو مینویسم یه آرامشی درونمه
یه چیزی مثل احساس معلق بودن و رهایی
به یه درکی رسیدم. یه چیزیو فهمیدم و حالا انگار دارم کم کم باهاش کنار میام بدون اینکه حالمو بد کنه.
میدونم ممکنه بی قراری کنم، حتی وقتی چشمامو باز میکنم، برمیگردم و به قسمت خالی تختم نگاه میکنم. تورو کنار خودم میخوام.
اما انگار تویی وجود نداره. اینا همش تو ذهن من بوده.
دوست دارم یه سری چیزارو تجربه کنم.
راستش الان میفهمم که چقدر تغییر کردم.
چقدر همه چیز برام اروم و قشنگه. چقدر فاصله گرفتم از تاریکی های اطرافم.
چقد عاشق چیزای کیوت شدم. چقدر رنگا واسم قشنگ تر شدن. انگار بالاخره اون بخش خودمو که خیلی مدت گم کرده بودم رو پیدا کردم. دیگه ماسک ادم های کسل و بی حوصله رو نمیزنم به صورتم.
در عوض از ته دل میخندم و خودمو برای بقیه لوس میکنم. بعضی وقتا هم با مظلوم نمایی از بقیه سوء استفاده میکنم.
هنوزم مشکی رو دوست دارم. ولی در کنارش چیزای سفید بیشتری دارم.
روزا هزار تا چیز کیوتِ کوچولو رو سیو میکنم به امید اینکه یه روزی بخرمشون.
اتاقم تیرهست و دارم فکر میکنم چجوری قراره خوش رنگش کنم.
راستش هنوزم سر اعتقادات خودم هستم و نمیتونم درک کنم بقیه چطور میتونن انقدر معتاد قهوه باشند. در هر صورت قول میدم امتحانش کنم و اگه لذت بخش بود منم به جمعتون اضافه بشم.
لاک های کیوت، رنگای صورتی کم رنگ، لباسای سفید. مورد علاقههای جدیدمن.
امروز داشتم فکر میکردم همهی اینارو تنهایی پیدا کردم. من تنهایی روشنایی های زندگیمو پیدا کردم. تنهایی تمام کارارو انجام دادم
چقدر حیف که وقتی بقیه بودن جلومو میگرفتن.
اولین تجربیاتم از تعرض و توهین و گریه کردنم جلوی روان درمانم همه و همه تنهایی پیش رفت.
تصمیماتم و رفتن هام. هیچکس منو مجبور نکرد. هیچکس دستمو نگرفت. من خودم همهشو انجام دادم.
هنوزم دارم تنهایی جلو میرم و کلی تصمیم یهویی میگیرم. یه جورایی غمگینه برام.
بارنی میگفت: هرکاری که میکنی افسانهای نیست، مگر اینکه دوستات اونجا باشن و ببینن.
من همیشه زندگیمو توی دوستام میدیدم. فکر میکردم اگه اونارو داشته باشم خوشخبتم. اگه اونا باشن میتونم تکون بخورم. اگه اونا باشن من بهتر میشم.
و حالا با تنهایی میفهمم بقیه فقط بهم اسیب زدن. عیبی نداره من میتونم دلتنگ بشم یا حتی بعضی وقتا خودخواه باشم.
اینا همهشون احساسات منه.
راستش یه فکری به سرم زد همین الان و خیلی یهویی.
یکم هیجان انگیزه. چون مجبورم رو فکرم تمرکز کنم پس متنمو تموم میکنم.
-خدای بزرگ من خیلی خوشحالم. لطفا این روزهارو از من نگیر. همینی که دارم کافیه.
ولی بهترشو هم میخوام:)