خودمونی اگه بخوام بگم.. دارم دیونه میشم.
نمیتونم درست بخوابم و منو عصبی میکنه و این مدته دیگه اروم نبودم. دیگه خودمو کنترل نکردم و هروقت عصبانی شدم جیغ زدم. هروقت چیزی ناراحتم کرد گفتمش. 
چون فهمیدم چیزی واسه پنهون کردن ندارم.
چرا همش من باشم که بقیه رو درک کنم و کوتاه بیام؟ چرا یه بار اونا جای من نباشن؟!
پس این دفعه من یکم به خودم نزدیکتر شدم.
شاید تو بهم جرعت دادی. شاید تو باعث شدی من جرعت پیدا کنم. و لابد شرط اولش این بود که من بالاخره حرف بزنم نه؟ 
شروع بدی بود. چون اولین چیزی که بالا اومد عصبانیتم بود.
ولی به بقیه‌ش هم می‌رسیم. کم کم تمام تیکه های منو جمع میکنیم و بالاخره یه چیزی از توش در میاد نه؟ 
همه‌ی این اصوات فقط تو مغزم بود.
و حالا من همه شونو با عصبانیت دارم نشون میدم. 
ناراحتم. دو تیکه شدم. واقعا دو تیکه‌ست؟ 
چرا هیچ جوابی نیست؟ چرا سرم درد میکنه؟
کاش میشد اینارو از مغزم انداخت بیرون.