خب، اخر ماه هم تموم شد. اولین حقوقمو گرفتم که واقعا خوشحال شدم و اشک توی چشمام جمع شده بود.
حس قشنگیه که خودت پول داشته باشی ولی نمیدونم چرا من انقدر ولخرجم. چون هنوز یک هفته هم نشده من پولامو تموم کردم و منتظرم جناب پدر پول تو جیبی بنده رو واریز بفرمایند بلکه از این بیپولی نجات پیدا کنم.
الان دیگه رسما یه صفحهی جدید و قشنگ از زندگی باز شده و من دارم استارت نوشتنش رو میزنم. خداروشکر هرچی که بود و هر داستانی که داشتم بالاخره تموم شد و دیگه بهش فکر نمیکنم.
میخوام دوباره تراپی رو شروع کنم و این سری برای شناختن خودمه.
دیروز تنهایی اسنپ گرفتم رفتم دکتر، از این سر شهر تا اون سر شهر.
شاید اگه یک سال پیش بود اینکارو انجام نمیدادم و میترسیدم ولی اینکه الان با راحتی توی یه شهر دیگه قدم میزنم و دکتر میرم و مستقلم باعث میشه حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم.
خوشحالم از اینکه کارامو خودم انجام میدم، از اینکه نگران چیزای الکی نیستم از اینکه ۲۰ سالم داره میشه، از اینکه حالم خوبه و تمام چیزای دیگه. از بابت همهشون خیلی خوشحالم.
استرس و اضطراب اتفاقات جدید رو دارم ولی میدونم همهشون توی بهترین تایم دارن اتفاق میوفتن پس میذارم اتفاق بیوفتن.
میدونم که هرچیزی که جلوی روی منه، هر مسیری که پا توش میذارم یه دریه به سمت ایندهی بهتر و راهی برای شناختن بیشتر خودم و اطرافیانم.
میدونم و مطمئنم هرکاری نتیجهی درستی داره. و من هرمسیری رو که انتخاب کنم میتونم توش خوشحال باشم. واسهی همین نگرانیای کمتری دارم، ارامش بیشتری دارم.
بودن توی یه چرخهی تکراری سمه. اینو دو هفته پیش فهمیدم، وقتی با پریا حرف زدم و برام تعریف کرد تا الان چیا شنیده و چه اتفاقاتی افتاده، متوجه شدم من درست ترین کار رو کرده بودم. دراماهای الکی، داستانای مسخره، حرفای بیارزشی که سرو ته نداشتن. نمیفهمیدم پریا چرا هنوزم به این چیزا اهمیت میده و امیدوارم یه روزی بیخیالشون بشه چون ارزششو نداره.
واقعا ادم باید روابطش رو محدود نگهداره، زورو همین الانشم همسایهی ماست ولی من حتی باهاش بیرونم نمیرم چون دلیلی نمیبینم که باهاش جایی برم. ولی استوریاشو میبینم، ریپلای میزنم و حرف میزنیم. حرف من اینه. ادم باید حد و حدود خودشو تعیین کنه، لازم نیست همیشه کنارشون باشی.
اینارو نوشتم که کلی انرژی خوب به خودم بدم و گوشهای از افکار مغزمو خالی کنم. هیچ چیز قشنگ تر از نوشتن چیزایی که بابتشون خوشحالی و شکرگذاری نیست.
بیصبرانه منتظر اتفاقات بعدی و تراپی هستم. مهم نیست ادمای اطرافم چقدر سمی باشن. من تا وقتی بتونم به خودم کمک کنم همهچیز خوبه.