کاش معجزه شه. دلم میخواد صبح وقتی گوشیمو چک میکنم بهترین خبر دنیارو بشنوم. نمیدونم چیکار کنم. واقعا گیر کردم. میترسم. بیشتر از همه میترسم.
؛
| Tuesday 7 May 24
؛
| Sunday 5 May 24
توی حیاط نشسته بودم، اومدم داخل رفتم پیش ریحان و روژینا
ریحان بهم لبخند زد، یهو چشمام پر از اشک شد. سعی کرد مسخرم کنه که چرا قیافم یه جوریه که انگار میخوام گریه کنم ولی خب همین حرفشم باعث شد گریه کنم.
روژینا بلند شد بغلم کرد، با اینکه تایم بود ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم تو بغلش زدم زیر گریه و صدام بلند شد.
الانم تو اسنپ دارم گریه میکنم، راننده واقعا رفتارش خوبه.
نون گرم گرفته بود بهم تعارف کرد.
کاش قبل اینکه برسم خونه یادم بره اصلا چرا حالم بده.
؛
| Sunday 5 May 24
بلاتکلیفی خیلی مزخرفه و من دوباره از یه چرخه افتادم تو یه چرخهی دیگه.
حس میکنم همهی اینا، همهی اتفاقا و همهش تو مغز منه و هیچکدوم از ادمای بیرون تو داستان من نیستن.
کم کم دارم مطمئن میشم که یه صفحه پشت چشمام رو گرفته و من از داخلش جوری که میخوام دارم بقیه رو میبینم.
اینا خیال و توهم منه؟ کدومش واقعیه؟
یه چیزی این وسط درست نیست و من نمیتونم. دوباره نمیتونم.
اذیت میشم. واقعا دارم اذیت میشم.
کاش میشد ذهن ادمارو خوند، یه جوری از یه طریقی میشد فهمید چه خبره.
چون من واقعا نمیدونم چطوری بپرسم.
من کل این مسیر رو نیومده بودم که دوباره برسم به مرحلهی اول..
؛
| Friday 3 May 24
به نظرم یه عاشق واقعی مثل این بیت از شعر سعدیه که میگه:
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بوَد، من بکشم غرامتش